بسمه‌تعالي

خاطره‌اي از همسر شهيد محمد نظري حائل

در اواخر سال ۸۰ براي رفتن به عتبات عاليات ثبت نام کرديم.اوايل سال ۸۱ به قيد قرعه نام ما براي سفر انتخاب شد و به علت وضع داخلي کشور عراق که گاه کاروانها تا لب مرز مي‌رفتند و اجازه سفر نمي‌دادند و دچار تالمات روحي مي‌شدند ، تصميم گرفتيم به کسي چيزي نگوئيم تا قطعي شدن سفر و فقط شروع به مهيا کردن مقدمات اوليه سفر شديم.

تقريبا” اواخر مرداد ماه مشرف مي‌شديم و ما شروع به خانه تکاني و تميز کردن خانه کرديم و ايام فاطميه بود و ما براي مراسمي که يکي از فاميل در تهران برگزار مي‌کرديم به تهران رفتيم ولي ايشان نيامد وقتي برگشتيم گفت يکي از دوستان خوابي ديده و مي‌گويد که ديشب در لباس احرام ديدمت و محرم شده بودي! قصد سفر خانه خدا را داري؟ و گفته بود نه ، اگر خدا بخواهد به پابوس امام حسين (ع) مي‌رويم. با توجه به خواب در طول سفر دعا مي‌کردم که براي اسشان اتفاقي نيافتد و مشکلي ايجاد نشود.با وجود گرماي مرداد ماه اصلا” احساس تنگي نفس و يا سردرد که ناشي از وجود ترکش در چشم بود در ايشان ظاهر نشد و با وجود محدوديتهايي که رژيم عراق براي زوار ايراني قائل بود و به‌دور از چشم آنها مداحي مي‌کرد و در مسجد کوفه که شروع به خواندن کرد از طرف نيروها مخالفت بعمل آوردند.

خلاصه سفر به خوبي و خوشي به پايان رسيد و چند ماه بعد که موسم حج رسيد و احرام حجاج شروع شد و مهماني خدا آغاز شد و حاجي‌ها به مکه مشرف شدند در غروب جمعه در ماه بهمن هم‌زمان با محرم شدن حاجي‌ها لباس احرام واقعي را پوشيد و مقارن با روز شهادت امام محمد باقر(ع) تشييع شد و پيکر پاکش در گلزار شهدا علي‌ابن جعفر به خاک سپرده شد.