آخرین دیدار

آخرین باری که می رفت گفت: «ما که رفتیم. عمودی می ریم، افقی برمی گردیم، شکلات پیچم می کنند و براتون میارنم. » گفتم: «این چه حرفیه که می زنی؟ » گفت: «آبجی این دفعه دیگه برگشتنی تو کار نیست. مشاهده

شهید محمد بنیادی

روی چه حسابی! تازه فرمانده گردان شده بود. مسئولیتی که خیلی از قبولش کراهت داشت و راضی نبود. رفته بود توی حال خودش. یک گوشه می نشست و می رفت توی فکر. یک بار که سرزده وارد اتاق شدم دیدم مشاهده

شهید جواد حاج خداکرم

بهترین و آخرین سفر بهترین مسافرت ما دو ماه قبل از شهادت شان بود. فرمانده انتظامی چند روزی فرماندهان و خانواده هایشان را برای مشهد مقدس دعوت کرده بود. ما و بچه ها به همسرم پیله کردیم که به اتفاق مشاهده

شهید عباس اکبری

دل شیر! توی اسارت خیلی تعریف کارهاش رو می شنیدیم؛ خیلی شجاع بود. همه عملیات های خطرناک رو قبول می کرد. هر کس عذری داشت و قبول نمی کرد، عباس داوطلبانه به صورت جایگزین به مأموریت جنگی می رفت. در مشاهده