شهید علی حسینیان
مشخصات شهيد:
نام: علي نام خانوادگي: حسيني تاريخ تولد: ۱۳۴۱ محل صدور: قم
محل تولد: قم شماره شناسنامه: محل شهادت: سيل جاده چالوس تاريخ شهادت: ۲۸/۲/۶۲
محل سكونت: قم محل دفن: مفقود شغل شهيد: سپاه ميزان تحصيلات شهيد: پنجم ابتدايي
بسم رب الشهداء
عنوان خاطره: مادر شهيد
هميشه ميگفت من زن نميگيرم. يك روز آمد گفت من ميخواهم زن بگيرم امّا قسمت ايشان ازدواح نشد.
يك بار كه رفته بود و برگشت من خيلي ناراحت شدم گفت چه چيزي به شما بگويم وقتي كه از برگشت خود هيچ اطلاعي ندارم.
هر موقع كه ميخواست برود اصلا به ما اطلاع نميداد يك بار براي آموزش رفت و من هيچ اطلاعي نداشتم و خيلي نگران شدم و دنبالش رفتم وهيچ كس هم خبري نداشت تا بعد ا زچند روز برگشت.
هميشه ميگفت من بياباني هستم و من در رختخواب نخواهم مرد من بايد در بيابان بميرم. من گريه ميكردم ميگفت: مادر بايد ساخته شود و آماده شود.
يك روز با عجله به خانه آمد و عكس شاه در دستش بود و عكس امام را جاي آن گذاشت و برد. يك بار آمد گفت و رئيس شهرباني گفته بود كه چرا ما بايد دو نيرو داشته باشيم كه مسئول سپاه گفته من نيروهاي ورزيده دارم من جلوي آنها از ديوار سه متري بالا رفتم كه باعث ذوق آنان شده بودو درخواست گرفتن به خدمت ايشان را كرده بودند ولي قبول نكردند.
برادر شهيد:
من با ايشان ۵/۴ فاصلة سني داشتم.
ايشان مربي آموزش نظامي بودند در پايگاه منتظريه و ديگر جاها خيلي ورزيده و رشيد و آماده بودند.
خيلي اشتياق رفتن به جبهه داشت امّا چون مربي بود اجازه رفتن به ايشان داده نميشد خيلي ناراحت بود امّا ميگفتند شما اينجا چندين رزمنده آماده براي جنگ ميكند براي يك نفر بيشتر نيستي.
به مكه رفته بودند امّا هميشه ميگفت من براي زيارت نرفتهام.
يك بار ميگفت: بني صدر را زدم ماشينش از بين رفت امّا كس ديگري در آن بود.
شهيد حسينيان خيلي به دنيا دل نداشتند و ميفرمودند من بايد در بيابان بميرم و زن هم نميگيرم ولي يكي از دوستان به ايشان گفته بود كه شما زن نميخواهيد دخترها كه شوهر ميخواهند به خاطر همين راضي شد و ايشان زماني كه ميخواستند براي سپاه و جبهه بروند بيسروصدا ميرفتند و اين صحبتهاي بالا را ميگفت كه مادرش را بسازد تا وقتي خبر شهادتش را به مادر مريضش دادند مادر بيطاقتي نكند در پادگان منتظري آموزش ميداد ايشان به دنبال نبي صدر بود كه ايشان را بكشد حتي يك مرتبه به پاريس به خاطر همين امر رفتند. خيلي ورزيده بودند كه در جلوي چشم رئيس شد يك ديدار بلند بالا رفته بودند اشان در اوايل جنگ به كردستان هم ميرفتند و كارهايشان را به كسي نميگفتند و كارهاي مخفي انجام ميدادند و حقوق زياد نميگرفت و ميرفماييد كه دولت محتاج است و من اضافه نميگيرن ايشان را براي اين كه نيروهايي جبهه را آموزش دهد به جبهه اعزام نميكرد ولي هر چند وقت يك سر به جبهه ميزند. هر موقع كه مربيان ۱۰۰ غذاي خوب ميخوردند شهيد تخم مرغ ميخوردند و ميگفتند من غذاي آموزشيها را ميخورم و همه جيز از قبيل گوشت هم است ايشان بعد از سه سال پيكر پاكشان پيدا شد. لباسهاي نونميپوشيد و لباسهاي نويي كه به ايشان ميدادند ميفروخت و پولش را به مردم ميداد. يك سفر هم به مكّه، سوريه، لبنان و غيره رفته بودند.
ايشان يك دفعه به ماشين بني صدر حمله ميكند و ماشين را ميزند ولي بني صدر داخل ماشين نبوده.