سخن از گل پرپر شده ای است که دلش، بلبل عاشقی بود و در هجر گل وصل، شب و روز می نالید. سخن از شهیدی شاهد است و (امینی) عاشق. او که با دستهای معنویت ( مین مادیات) را از میدان زندگی خود خنثی کرد و با تفنگ عمل، تیر تهذیب را بر قلب شیطان نشاند. او که دل ملکی اش در ملکوت سیر می کرد. و در دوزخ زمین، به بوی بهشت معنویت زنده بود. شهیدی که اشکهای نیمه شب او و همسنگران شهیدش، به آب، آبرو داد و خون سرخشان، آبروی گلهای سرخ بهار شد.

آری، سخن از واژه ای نورانی و پرمعنا از کتاب عظیم شهادت است.(فرمانده) ای که (فرمانبر) حضرت حق- جل وعلا- بود، و در این عصر سرمازده و سوزناک مادیت، دلی گرمتر از خورشید و اشکی سوزناکتر از آتش داشت، و «زندگی»، او «بندگی» بود و بس. او انسانی بود که در جوانی، پیرانه و پرهیزگارانه زیست و دلش چون پیچکی عاشق، دور نخل بلند عرفان پیچید و عمری پروانه جانش گرد شمع محبت بال بال زد و سوخت. و سرانجام، از «خارستان فراق» به «گلستان وصال» رسید.

*   *          *

«علی اصغر امینی بیات» در ششم فروردین ماه سال ۱۳۴۱( ه. ش. ) در روستای « زرند» ساوه دیده به جهان گشود. از آنجایی که خانواده اش، مذهبی و متدین و محب اهل بیت( ع) بود، او نیز از کودکی با دنیای عشق و محبت و معنویت آنان آشنا شد. او پس از گذراندن دوران شیرین و رویایی کودکی، قدم در راه تحصیل گذاشت و تا پایان دوره راهنمایی در زادگاه خود به سر برد و سپس به همراه خانواده اش به شهر مذهبی و مقدس قم، هجرت کرد. وی برای ادامه تحصیل، در هنرستان صنعتی قم ثبت نام نمود، اما به دلایلی نتوانست این دوره را به پایان برساند و با ترک تحصیل، مشغول کار شد. با شروع نهضت اسلامی در ایران، «قطره» وجود او با « اقیانوس» امت گره خورد و «علی اصغر» نیز به جرگه مبارزین پیوست.

درآستانه بازگشت حضرت امام خمینی«ره» به ایران، او با شوقی وافر به تهران شتافت و به عضویت کمیته استقبال از آن حضرت درآمد. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی ازدواج کرد که ثمره این ازدواج دو فرزند به نامهای « محمد صادق» و «محمد باقر» می باشد.

بعد از انقلاب برای مدتی عضو کمیته انقلاب اسلامی شد و پس از آن در تاریخ ۱۰/۱/۱۳۶۰ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. ایشان پس از گذراندن دوره آموزشی نظامی، به عنوان مربی تخریب در پادگان آموزشی ۱۹ دی قم، به آموزش رزمندگان اسلام مشغول شد. بعدها نیز در جبهه، مسئولیت های مهمی، از جمله: مسئولیت واحد آموزش نظامی لشکر، و فرماندهی تیپ را به عهده داشت که در این دو مسئولیت، خدمات ارزنده ای ارائه داد.

ما در این مختصر بطور گذرا به فرازهایی از زندگی پربارش می پردازیم تا بلکه پنجره ای به باغ سبز و ثمر خیز حیاتش باز کنیم و یاد آن گل بهشتی را گرامی بداریم.

الگوی عمل و اخلاق

با اینکه زندگی اش را وقف خدمت کرده بود و لحظه لحظه حیاتش سرشار از تلاش و لبریز از عمل بود، اما او اندکی از آن بسیار و مقداری از آن بی شمار را برای کسی، حتی همسرش، بازگو نمی کرد. وی در عملیات های بسیاری شرکت جسته و مسئولیت های زیادی در طول خدمت داشت، لکن هرگز از این مسائل دم نمی زد و با سکوت، اعمال خاص و خدایی اش را حفاظت می کرد. و اگر کسی از او شناختی نداشت، هرگز تصور نمی کرد که او یک انسان فعال و یکی از فرماندهان، نمونه ارتش اسلام باشد.

« شهید امینی بیات» زندگی اش را بر پایه خدا محوری استوار کرده بود، از این رو از جبین اعمالش، نور اخلاص می درخشید و تواضع در رفتارش، به خوبی ملموس و ……

همین طور که خاطرات را تعریف می کرد و اشک می ریخت می گفت خواب دیدم که با پسرم رفتیم نماز جمعه که کاروانی را دیدم که می خواستند به جبهه بروند اشک هایم جاری شد آمدم خانه کسی آمد دم در گفتند مجروح شده گفتم نه شهید شده باورکنید شهید شده اگر مجروح شده بود که به دم درب خانه نمی آمدند از بیمارستان تماسی می گرفتند و ما می رفتیم من می دانم شهید شده.و آن روز به خان همسایه گفتم برای من یک شیشه گلاب بگیر رفتم برای دیدن جنازه که صورت پر از خون بود و دیگر هیچ نگفت و گفت از خدا می خواهم که دعای خیرشان بالای سر ما باشد. و سومین برادر شهید جواد امینی بیات در سن ۱۶ سالگی به شهادت رسیده است.

همسر شهید مشغول صحبت شدند و خاطرات بسیاری را نقل کردند.

شهید بزرگوار دو برادر دیگر هم که برادر بزگتر به شغل تأسیسات حرارتی و شوفاژ مشغول بود و درآمد خوبی داشت در سال ۱۳۵۷ روزانه ۱۰۰۰ تومان درآمد بسیار خوبی بود وقتی انقلاب شروع شد همه این چیزها را رها کرد و رفت و به شهادت رسید. من وشهید علی اصغر عقد کرده بودیم روزی گفت این کاغذ داخل جیب من گذاشته شده و نوشته آن کاغذ در مورد چگونگی آماده کردن بمب دستی بود که به همین بمب های دستی بمب های سه راهی می گفتند که موقعی که انقلاب شد رفتند به تهران و در منزل همین بمب های سه راهی را با موادی مثل پرمنگنات چوب کبریت و… تهیه می کردند. بعد در حین بستن همین بمب ها بودند که بمب منفجر شد و روی پای ایشان خورد بعد منتقل شدند به بیمارستان که به خانواده و پدرش گفته بودند گاز گرفته بود و دکتر آن بیمارستان دکتر خوبی بود و گفت من می دانم چه گاز گرفتگی است.

……………………….

عنوان خاطره: آمدن امام خمینی

دو سه روز بعد از آمدن امام رفتند به دیدار ایشان و تا بعد از عید هم من همسرم علی اصغر را ندیدم که آن روزها انتظامات خانه امام بوده و در تاریخ ۱۹/۵/۶۲ مجروح شده بود و از ارتفاع ۶ متری افتاده بود و دو دستش شکسته شده بود که همه می گفتند خدا خواسته که زنده بماند که بعد از آن اتفاق ۶ ماه بعد که در ۲۸ محرم سال ۶۲ به شهادت رسید.

برادر بزرگ شهید هم در جنگ افغانستان به کمک کردن رفت و بعد از بازگشت که جنگ ایران شروع شد به شهادت رسیده است.

شهید عزیز اصلا و ابدا دنبال مال دنیا نبود و اینکه پدر شهید وضع مالی خوبی داشت من جهیزیه ام یک فرش داشتم پدر شهید به شهید گفت برویم یک فرش برایت بخرم ولی شهید هربار که پدر می گفت بهانه می آورد می گفت بروم وقتی برگشتم از جبهه آن وقت هربار این بهانه ها را می آورد و آخر هم فرش را قبول نکرد. با محبت، محبت بسیار به خانواده داشت ویژگی خاصی داشت با خدا بود اهل نماز اول وقت البته نماز باطمأنینه بود تمام رفتار و حالتش، گفتارش معلوم بود که شهید می شود یک روز هم که می خواست به جبهه برود به همسرش گفت من شما را دوست دارم ولی خدا را بیشتر دوست دارم.

از قول همرزمان شهید:

شهید علی اصغر موتور سواری و دست فرمانش بسیار عالی بود که یک روز در جبهه داشتیم می رفتیم با ماشین هم بودیم که در جاده یک عراقی جلوی ما را گرفت و می خواست آرپی جی بزند که شهید سریع جاده خاکی پیچید و دست فرمان خوبی داشت.

در ادامه همسر شهید می گفت: یک نورانیت خاصی در چهره اش نمایان بود و در لحظات آخر، زبانزد فامیل بودند.

مادر و پدرش وقتی که از سفر مکه آمدند شهید سوغاتی اش را به تن کرد و گفت مادر این را پوشیدم تا ببینی که پوشیده ام یعنی می خواست بفهماند که شهید می شود و فردای آن روز باید به جبهه می رفت وقتی صبحانه اش را خورد و آمد طبقه پایین چای خورد من در آشپزخانه بودم در آشپزخانه را بست و به من گفت یک حرفی می خواهم بگویم گفت بعضی از خانواده شهدا از حجاب غافل می شوند و این را گفت و در ادامه حرفهایش گفت وظیفه ماست که برویم و شما هم وظیفه ای دارید.

………………………………………….

پاسخ می دهد گاز منفجر شده و پایش آسیب دیده دکتر که می فهمد قضیه از چه قرار است می گوید: این روزها از این گازها زیاد منفجر می شود خلاصه بعد از بستری شدن برادرم از آنجا امام و یاران او با پرسنل این بیمارستان رابطه داشتند پرونده ای را برای برادرم تنظیم کرده و به پاریس می فرستند تا از طرف امام  که برادرم در رابطه با ساخت سه راهی کمک مالی کنند و کتابهایی نیز به برادرم می دهند تا بخواند.

بعد از چند روز که برادرم مرخص شد و به خانه آمد تا در منزل استراحت کند تا پایش خوب شود چند روز بعد ناگهان یک مرد که ریش هایش را آنقدر از ته زده بود که صورتش برق می زد و ما هم که فکر می کردیم هرکس اینطور باشد از یاران نوکران شاه است در خانه ما را زد پدرم در را باز می کند او فورا داخل خانه می شود پدرم می گوید چرا وارد خانه شدید که او در جواب می گوید من از یاران امام هستم و برای کمک به پسرتان آمده ام اما پدرم که قیافه آن مرد را می بیند باورش نمی شود و کلی با او بحث می کند که او می گوید به دلیل لب خیابان بودن خانه شما و سربازان و کماندوها من نمی توانستم منتظر بمانم به این دلیل بدون تعارف وارد شدیم پدرم می گوید شما که از طرف امام هستید کارتتان را ببینم که آن مرد می گوید ما نمی توانیم کارت داشته باشیم چون از رویش جعل می کنند خلاصه او وارد اتاق شد ما به علت فصل زمستان در اتاق کرسی داشتیم.

ما خیلی ترسیده بودیم که خدایا نکند او ساواکی باشد و محمدعلی مقداری از سه راهی های کوچک را در جیب آماده گذاشته بود تا اگر اتفاقی افتاد به آن وسیله دفاع کند.

آن مرد پس از ساعتی نشستن و احوالپرسی برادرم، از زیر کرسی هزارو  پانصد تومان پول درآن زمان پنهانی به اصرار زیاد به برادرم می دهد تا او خرج ساخت سه راهی کند و ما هم که به همراه مادرمان در اتاق دیگری از ترس سوره کوثر را می خواندیم و به کفشهای این مرد فوت می کردیم تا زودتر بلند شود برود.

خلاصه آن مرد رفت و نوبت دو برادرم شده بود که حالا خاطر جمع شده بودند که آن مرد از طرف امام بوده است سر به سر ما می گذاشتند و کم کم ما از خنده هایشان فهمیدیم که ایشان دوست بوده نه دشمن.

این ماجرا گذشت و دوماه بعد باز آن مرد به مغازه پدرم که جزئی از خانه ما بود آمد و دوهزارتومان پول به پدرم داد که به برادرهایم بدهد تا خرج ساخت سه راهی کنند که هرچقدر اصرار می کند پدرم قبول نمی کند و به او می گوید: این که خرج مالی دارد خودم کمکشان می کنم اگر خرج جایی هم داشته باشد همگی آماده ایم. که عاقبت هم با عنایت و لطف خداوند همینطور هم شد.

مشخصات نویسنده خاطرات:

نام خانوادگی: کاظمی فردوسی              نام: فاطمه                        نام پدر: مرتضی

جنس: زن                                     تاریخ تولد: ۱۳۴۳               نسبت با شهید: همسر

تحصیلات: دیپلم                               شغل: دانشجو                     مدت حضور درجبهه:

مدت اسارت:                                    زمان وقوع خاطره:                    نام عملیات:

نشانی محل سکونت: قم ۳۰ متری هنرستان تقاطع رجائی ک جانبازان ک شهید صادقی ۱۲ متری روبروی تیر ۹                                  تلفن: ۷۳۰۸۸۱

مشخصات احتمالی دو نفر از کسانی که از وقوع خاطره آگاهی دارند( درصورت امکان):

نام و نام خانوادگی:          نشانی و شماره تلفن: یک خانواده شهید و خانواده خودم

نام و نام خانوادگی:         نشانی وشماره تلفن: و سه تای دیگر شاهدی ندارم زیرا خانوادگی است.

مشخصات شهید:

 نام خانوادگی: امینی بیات             نام: علی اصغر

شماره پرونده: ۲۷۳۸/۶۲                 نام پدر: موسی

استان: قم                               شهرستان: قم

………………………………………………

بیقراری

روز ۲۹ ذی الحجه بود پدر و مادر شهید از بیت الحرام برگشته بودند علی دستهایش تازه از گچ بیرون آمده بود ظاهرا بهبودی حاصل نشده بود زیرا زودتر از مقرر دستهایش از گچ بیرون آمده بود و برای تسکین درد دست و آرامش دستهایش پیه گوسفند که هنوز گرم بود مانند مچ بند دور مچ های خود بسته بود در کنار حال نشسته بود و با پیه دستهایش را ماساژ می داد و نگرانی در چهره اش دیده می شد و با خود زیر لب می گفت خدایا چگونه با این دستها اسلحه دست بگیرم و بجنگم زیرا شتاب و عجله ای که کرده بود سر زیاد کردن گچ دستهایش زیرا می خواست در عملیات احتمالی که …….؟؟ بود شرکت کند بیقراری می کرد و نگرانی شدیدی در چهره اش دیده می شد و می ترسید نتواند در جبهه شرکت کند همین طور که نشسته بود و نگران بود نگاه به چهره اش کردم دیدم چهره اش برافروخته شده و نور ندایی در آن نمایان شده و با خود گفتم ایشان در عملیات شرکت خواهد کرد و به شهادت هم خواهد رسید.

…………………..

شهادت در رؤیا

شب حمله بود نزدیکی های اذان صبح همین طور که دستهایش در گچ باند پیچی شده بود بلند شد و نشست من فکر می کردم دستش درد گرفته از او سؤال کردم چه شده مشکلی داری؟ ایشان فرمود: خواب دیدم از او پرسیدم چه خوابی دیدی؟ جوابی نداد و خوابید کنجکاو شدم ایشان جواب را و چیزی نبود و روز رو کرد به من گفت من این دفعه شهید می شوم اگر عملیات درشب  و روز عاشورا انجام گیرد من روز عاشورا و تاسوعا شهید می شوم و در غیر این صورت من در ماه محرم به شهادت می رسم و به همین صورت که گفته بود در عاشور ا و تاسوعای عملیات انجام نشد و در ماه محرم عملیات انجام شدت و ایشان در روز ۲۸ محرم ۱۳۴۲ به درجه رفیع شهادت نائل گشت.

………………………………………..

نگرانی از به خطر افتادن حجاب

آخرین مرتبه وقتی می خواست به جبهه برود پدر شهید آماده شده بود که به بدرقه شهید برود و ایشان هم در داخل راهرو ایستاده بود با افراد خانواده خداحافظی می کرد و ایشان حالتی داشت که همه ما شهادت را در چهره اش می دیدیم ناگهان به داخل آشپزخانه آمد من آنجا ایستاده بودم رو کرد به طرف من و خطاب کرد به من: این مرتبه دیگر خودم برنمی گردم بلکه مرا می آورند و إن شاء الله به شهادت می رسم ولی خواهشی دارم از ما در تشییع جنازه من بیتابی مکن زیرا ترس دارم بیتابی تو باعث بشو که حجاب خود را نتوانی رعایت کنی و این یکی از اصولی است که ما بخاطر آن می رویم و می جنگیم نکند از این مهم روی گردان باشید.

…………………………………

عملیات والفجر مقدماتی من به عنوان خانواده شهید در سپاهی در اهواز به سر می بردم تمام ……؟؟؟ در جبهه به سر می بردند و تمام خانواده ها نگران بودند هرلحظه احتمال خبر شهادت و یا مجروح بودن رزمنده ی خویش را می دادند تمام محل را سکوتی که در بین آن نگرانی و بیقراری خانواده های سپاهی بود فرا گرفته بود روز سوم و چهارم بعد از عملیات بود یکی پس از دیگری بچه ها از جبهه جنگ برمی گشتند و تعدادی مجروح شده بودند و هرچه رزمنده ها برمی گشتند خانم هایی که همسرشان برنگشته بودند نگرانیشان بیشتر می شد من هم مثل خانواده های دیگر نگران همسرم بودم خدایا چگونه می آید می آید؟ نمی آید؟ می شود یک مرتبه دیگر او را ببینم گاهی گریه می کردم محیط طوری بود که باید حفظ روحیه می کردیم زیرا همه نگران بودند بعدازظهر بود ته راهرو ایستاده بودم دست فرزندم را گرفته بودم ناگهان دیدم یکی داخل راهرو شد به صورتی که نمی شناختم با نو گفتم ایشان کیست؟ من هنوز ایشان را اینجا ندیدم وقتی نزدیک شد و نزدیکتر شد احساس کردم علی خودش است از او پرسیدم  ؟؟؟ شما خودت هستی جواب، پس می خواهی کی باشد فکر می کردی ؟؟؟ ؟؟ فقط شناختم شما را چرا این قیافه ای شده ای حال او طور دیگری بود از حال او فهمیدم که عملیات موفقیت نداشته است کنجکاو شدم از عملیات پرسیدم چه خبر شده هرچه پرسیدم گفت خوب بود از شهدا و مجروحین ؟؟ اصلا دوست نداشت حرفی بزند استراحت کوتاه مدتی کرد بعد گفت امشب می توانی بروی خانه ؟؟؟؟ من هیچ چیز نگفتم البته حال ایشان طوری بود که به خود اجازه ندادم حرف دیگری بپرسم آن شب اتاق را ترک کردم بعد که برگشتم با خدای خویش خلوت کرده آنقدر گریه می کرد که برایم عجیب بود فکر می کردم از بچه های اقوام شهید شده ولی با شناختی که از روحیه ایشان داشتم فرض بر این ایشان در شهادت برادرش جلوی هیچ کس گریه نکرده بود بلکه حضور پیدا کردم از او سؤال کردم چه شده چرا اینقدر ناراحت هستی جواب داد مسئولیت ما خیلی سنگین است موقعیت ما طوری بود که باید عقب نشینی می کردیم وقتی دستور عقب نشینی به ما دادند برای ما مقدور نبود که مجروحین را باخود بیاوریم صبح زود دسته ای از آنها را برای اینکه سرما نخورند پتو روی آنها انداختیم و به آنها گفتیم که برمی گردیم تا آنها را بیاوریم ولی نتوانستیم دلم نمی خواهد دیگر به شهر برگردم زیرا بعد از چنین افراد ب……؟؟ دیگر زندگی چه ارزشی دارد.

……………………………………………………………………………………..

پرسشنامه طرح( سرگذشت پژوهی) ویژه فرماندهان شهید

مشخصات شهید:

۱- کد شناسائی کامپیوتری:

۲-نام خانوادگی: امینی بیات

۳- نام: علی اصغر

۴- مذهب: شیعه

۵- نام مستعار:

۶- محل تولد: شهرستان                   روستا:          زاویه زرند ساوه

۷- تاریخ تولد: ۱۳۴۰

۸- مدرک تحصیلی:

رسمی: پنجم ابتدائی        سیکل     دیپلم          فوق دیپلم         لیسانس        فوق لیسانس         دکتری

حوزوی: مقدمات              سطح                   خارج       

غیر رسمی: خواندن              خواندن و نوشتن              سوادقدیمه، حدود……

۹- رشته تحصیلی:

۱۰- وضعیت تاهل: مجرد       متأهل        تعداد فرزندان: دختر        پسر       دارای دو فرزند پسر

۱۱- شغل شهید: ( بطور دقیق)

۱۲- تاریخ شهادت: ۱۳/۸/۶۲

۱۳- نام عملیاتی که شهید در آن به شهادت رسیده است: والفجر ۴

۱۴- یگان خدمتی و مسئولیت شهید در جبهه: مسئولیت تیپ

۱۵- ارگان اعزام کننده: لشکر علی بن ابیطالب

۱۶- تعداد ماههای حضور در جبهه: حدود ۲۰ ماه

۱۷- چندمین فرزند خانواده است: دومین

۱۸- چندمین شهید خانواده است: دومین

۱۹- اولین بار در چه سنی به جبهه اعزام شده است: ۱۹ ساله بودند

۲۰- آیا قبل از شهادت مجروح شده است؟ چندبار؟ یک بار

۲۱- ( اگر مجروح شده) چند درصد مجروحیت داشته است( طبق معیارهای بنیاد جانبازان) : درصد نداشت

۲۲- نشانی محل دفن: استان تهران         شهرستان: قم                 نام محل: شیخان        روستا(نام روستا):

۲۳- دیگر مشخصات شهید که در متن بالا پیش بینی نشده است:

۲۴- در صورتیکه یک یا چند تن از اعضاء خانواده شهید به شهادت رسیده این قسمت تکمیل گردید.

نام خانوادگی: امینی بیات                نام: محمدعلی وجواد        کد شناسائی:     نسبت با فرمانده شهید: برادران

  1. محمدعلی امینی بیات   برادر
  2. ۲-     جواد امینی بیات        برادر

…………………………………..

پرسشنامه شماره یک

(ویژه والدین شهید)

مشخصات والدین شهید:

تذکر: پرسشنامه شماره یک( ویژه والدین شهید) به ترتیب ترجیحا توسط پدرو مادر شهید، مادر شهید و در نهایت پدر شهید تکمیل گردید.

  1. کدامیک از والدین شهید به سؤالات پرسشنامه پاسخ می دهد؟ پدرو مادر شهید            مادر شهید            پدر شهید
  2. نام و نام خانوادگی پدر                        مدرک تحصیلی( طبق الگوی سؤال شماره ۸ از شغل بطور دقیق)
  3. نام و نام خانوادگی مادر: راضیه سلطان محمد رضایی            مدرک تحصیلی( طبق الگوی سؤال شماره ۸ از شغل بطور دقیق) خانه دار
  4. نشانی والدین: استان تهران                شهرستان قم              خیابان نیروگاه             کوچه توحید

پلاک ۴۲۸           تلفن۴۳۸۱۵                 روستا(نام)

الف: دوره پیش از تولد و تولد شهید:

  1. چه خاطرات خاصی از دوره پیش از تولد شهید دارید؟

خاطرات خاصی از آن دوران یادم نیست.

  • وضعیت اقتصادی خانواده شما در آن زمان چگونه بود؟

وضعیت اقتصادی در سطح معمولی بود و کارشان آزاد بود.

  • مستأجر بودید یا منزل شخصی داشتید؟

منزل کوچک  شخصی داشتیم.

  • چه خاطره ای درباره تولد شهید دارید؟

وقتی که علی اصغر متولد شد از نظر مالی تغییرات عمده ای در زندگی ما شد.

ب: دوره خردسالی( تولد تا شش سالگی):

  1. آیا او را به مهدکودک یا مکتبخانه فرستادید؟ اگر بله، چه خاطرات خاصی از آن دوره دارید؟ معلمانش درباره او چه می گفتند؟

در سن پنج سالگی در مکتب قرآن به فراگیری قرآن و درس مشغول شد.

  • شهید در آن دوران غیر از شما(والدین) با چه افراد دیگری( دایی، عمو، پدر بزرگ و…) تماس نزدیک داشت؟ چرا؟ آیا این تماس در دوره های بعد نیز ادامه داشت؟ تا چه سنی؟

با خواهران و دامادها بسیار مأنوس بودند.

  • معمولا اوقات فراغت خود را چگونه می گذراند؟ ( بازی، کمک به والدین و…)

بیشتر مواقع در مغازه پدرشان بودند. به فوتبال بسیار علاقه داشت.

  • آیا بیشتر وقتها در خانه بود و یا بیرون از خانه؟ کجا؟

بیشتر وقتها در منزل بودند و یا در مغازه پدرشان به سر می بردند.

  • به چه نوع بازیهائی بیشتر علاقه داشت؟

فقط به فوتبال و توپ علاقه داشت.

  • به چه کسی بیش از دیگران علاقه داشت( مادر، پدر، خواهر، برادر، عمو و…)؟ چرا؟

به خانواده وابستگی شدید داشت.

  • در مقایسه با دیگر کودکان شما، کودک آرام و ساکتی بود یا پرجنب و جوش و فعال؟

علی اصغر بسیار آرام و متین بودند، و کم حرف و با حوصله بودند.

  • در آن دوران دوستان و همبازیهایش چه کسانی بودند؟ حالا چکار می کنند و کجا هستند؟

با بچه های خواهرشان همبازی بودند. حاج صمد آقا- حاج آقا رضا- هم اکنون در دفتر مقام معظم رهبری هستند.

  • چه خاطرات دیگری از آن دوران بیاد دارید؟

خیر

ج: دوره کودکی( شش تا یازده سالگی- دوره ابتدائی)

  1. آیا در همان خانه و محل قبلی زندگی می کردید؟ وضعیت اقتصادی شما چگونه بود؟

در همان روستای زرند و در همان منزل زندگی  کردیم و وضعیت اقتصادی به همان صورت قبلی بود.

  • مختصری درباره نحوه ورودش به مدرسه ابتدائی توضیح دهید( علاقه به مدرسه، امتناع از رفتن به مدرسه و….)؟

 به مدرسه علاقه داشت و با شوق بسیار به مدرسه می رفت و تکالیفش را به خوبی انجام می داد و بیشتر پدرشان به کار بچه ها رسیدگی می کرد.

  • در چه مدرسه یا مدارسی تحصیل کرد؟       نام مدرسه:           شهرستان:

روستا: زرند- زاویه              سال شروع:                   سال اتمام:

در همان مدرسه بودند.

  • مختصری راجع به نحوه تکالیف درسی اش برای ما صحبت کنید؟ چه خاطره ای در این خصوص بیاد دارید؟

از مدرسه که می آمدند بدون اینکه ما بگوییم خودشان کارشان را انجام می دادند.

  • چنانچه در دوره ابتدائی ترک تحصیل نموده یا محل تحصیل خود را تغییر داده است؟ علت را ذکر نمائید؟
  • در آن سنین روابطش با کودکان دیگر، دوستان و همبازیهایش چگونه بود؟

بیشتر با بچه های خواهران و فامیل همبازی بودند و هر دوستی را برای خودشان انتخاب نمی کردند.

  • آیا در آن سنین در خانه یا بیرون از خانه کار هم میکرد؟ چه کاری؟

کمک پدرشان می کردند.

  • معمولا اوقات فراغت خود را چگونه می گذراند؟ ( تماشای تلویزیون، بازی، خواندن کتاب داستان و…)؟

کتابهای اعتقادی و داستانی پیامبران را مطالعه می کردند.

  • بیشتر به چه افرادی علاقه و دلبستگی داشت؟ چرا؟

    به خانواده علاقه داشتند

۱۰-آیا رفتارش با رفتار دیگر کودکان شما تفاوتی داشت؟

فرقی نداشت با همه برادران و خواهران رفتار خوبی داشتند.

۱۱-در آن دوران دوستان و همبازیهایش چه کسانی بودند، حالا کجا هستند و چکار می کنند؟

با فامیل و فرزندان خواهرشان رفتار خوبی داشتند.

۱۲- چه خاطرات دیگری درباره آن دوران دارید؟

در آن دوران می گفتند که در ماه رمضان برای روزه گیری اصرار داشتند که این فریضه را انجام دهند.

دوران نوجوانی( یازده تا هجده سالگی- دوره راهنمائی و دبیرستان):

  1. آیا در همان خانه و محل قبلی زندگی می کردید؟ وضع اقتصادی شما چگونه بود؟

درکلاس سوم راهنمایی که بودند به قم آمدیم. وضع اقتصادی به همان صورت قبلی بود.

  • در این سنین شهید به چه کاری مشغول بود؟

به تحصیل مشغول بودند و جوشکاری و لوله کشی می کردند به اتفاق برادرش محمدعلی که ایشان هم شهید شدند.

  • در چه مدرسه( راهنمائی) یا دبیرستانی تحصیل کرد؟

الف: نام مدرسه راهنمائی                       شهرستان: ساوه                          روستا: زرند- زاویه

سال شروع:             سال اتمام:

ب: نام دبیرستان: هنرستان                    شهرستان: قم                     روستا:

سال شروع:                                    سال اتمام: ۵۶

  • چنانچه در دوران راهنمائی و یا دبیرستان ترک تحصیل نموده و یا محل تحصیل خود را تغییر داده است، علت را بیان نمائید؟

ترک تحصیل سوم هنرستان سال ۵۶٫ علت آن به علت شروع انقلاب بود و دنبال این کار بودند و کارشان را هم ترک کردند.

  • وضع درسی او چگونه بود؟

وضع درسی خوب بوده است.

  • آیا شهید در آن زمان کار هم می کرد؟ چه کاری؟

کارهای جوشکاری، لوله کشی و برق کاری بود.

  • از چه زمانی احساس کردید که رفتار و شخصیت او در حال تغییر و تحول است؟ چه رفتارهایی موجب ایجاد چنین نگرشی در شما گردید؟

در سنین نوجوانی آنها به فکر مبارزه بودند و دنبال روی انقلاب و امام بودند و دائم در منطقه چهارمردان و مکان هایی بودند که برای انقلاب و مبارزه آماده شده بود.

  • در آن دوران، اوقات فراغت خود را بیشتر به چه کاری می گذراند؟( ورزش، مسجد، سینما و…)

در اوقات فراغت همراه پدرشان به مسجد می رفتند و بیشتر به فعالیت های جانبی می پرداختند و فعالیت های بسیار داشتند به طوریکه ما آنها را اصلا نمی دیدیم.

  • ( اگر مطالعه می کرد) بیشتر چه نوع کتابهائی را مطالعه می کرد، مذهبی، علمی، هنری و…؟

بیشتر کتابهای داستانی و سرگذشت علاقه داشتند و مجلات ورزشی دوست داشتند و کتابهای انتقادی و مذهبی را هم مطالعه می کردند.

۱۰-روابطش  با شما (والدین) و خواهر و برادرانش چگونه بود؟ چه خاطره ای در این خصوص بیاد دارید؟

بسیار افتاده حال و خونگرم و آرام بود.

۱۱-روابطش با خویشاوندان، همسایگان چگونه بود؟ آنها نظرشان نسبت به شهید چه بود؟ چه خاطره ای در این خصوص بیاد دارید؟

با اقوام و خواهرزاده ها بیشتر معاشرت می کردند و آنها به ایشان بسیار علاقه مند بودند.

۱۲- کلا نوجوان ساکت و آرامی بود یا فعال، اجتماعی، و معاشرتی؟

در نوجوانی هم آرام بودند و فعالیت های اجتماعی داشتند و در دوران انقلاب سه راهی مخصوص برای مبارزه با کماندوها پر می کردند و یک روز هم یکی از آنها منفجر شد.

۱۳- بیشتر وقتها در منزل بود یا بیرون از منزل؟ کجا؟ چه کار می کرد؟

بیشتر مواقع بیرون از خانه بودند و به فعالیت های انقلاب می پرداختند و کار ودرس و کوشش بسیار می کردند.

۱۴- به چه کسانی علاقه داشت؟ چرا؟

به پدرشان و مادرشان بسیار علاقه داشتند و مشکلاتشان را بیشتر با پدرشان در میان می گذاشت و به پسرخاله ها و خواهر زاده ها علاقه داشتند.

۱۵- از چه کسانی بدش می آمد؟ چرا؟

از ضد انقلاب بسیار بدشان می آمد از بنی صدر بسیار متنفر بود و در همه جا از خلاف های ایشان صحبت می کرد.

۱۶- در چه مواردی حساس بود و عصبانی می شد؟ وقتی عصبانی می شد چکار می کرد؟

در ایشان عصبانیت خاصی ندیدیم اگر عصبانی می شد در خود فرو می برد.

۱۷- در چه کارهائی به شما کمک می کرد؟

بیشتر به پدرشان در مغازه کمک می کردند و در ساخت خانه و جوشکاری منزل فعلی خیلی فعالیت کرد.

۱۸- با چه کسی یا کسانی دوست صمیمی بود؟ آنها چه مشترکاتی با شهید داشتند؟( هم کلاسی، هم محلی، هم باشگاهی، ….)

با پسرخاله هایشان و اقوام بیشتر رفت و آمد داشتند و علی آقا که پاسدارند و فرزندهای صحفی و ص ۹ پاسدارند.

۱۹- آنها الآن کجا هستند و چکار می کنند؟

در مسئولیت های سپاه و کارهای دیگر هستند.

۲۰- چه خاطرات دیگری از آن دوران بیاد دارید؟

خاطره ای که از آن دوران به خاطر می آورم این است که علی اصغر یک روز گفت معلم مدرسه دخترانه مرد است و همسایه ما یک دختر داشت که در آن مدرسه می رفت و معلم آن مدرسه از این موضوع با اطلاع شد و با ایشان برخورد شدیدی کرد.

د: دوره جوانی( هجده سالگی تا ازدواج- دیپلم به بعد):

  1. در این دوره شهید به چه کاری مشغول بود؟ چه شغلی داشت؟ چه فعالیت های اجتماعی می کرد؟

انقلاب که شد کار و درس را رها کردند و به تهران برای ورود حضرت امام رفتند و در همان مدرسه علوی انتظامات آنجا را عهده دار شدند و محمدعلی در آنجا ماند و علی اصغر به قم آمدند ودر کمیته و بعدا به سپاه رفتند.

  • خدمت سربازی خود را چگونه گذراند؟

خدمت سربازی را در سپاه گذراندند.

  • در چه دانشکده یا دانشگاهی تحصیل می کرد؟ نام محل تحصیل.

شهرستان:                          سال شروع:                          سال خاتمه:

  • چنانچه در این دوره ترک تحصیل نموده و یا محل تحصیل خود را تغییر داده است علت را بیان نمائید؟
  • در آن دوران با چه افرادی دوست صمیمی بود؟ آنها چه مشترکاتی با شهید داشتند؟( هم دانشکده ای، هم محلی، همکار و…)؟

از دوستان علی اصغر، محمد پیش بهار که هم اکنون پاسدار هستند، خلیلی، وکیل دادگستری هستند، صالحی عضو سپاه هستند.

  • این افراد الآن کجا هستند و چکار می کنند؟

آقای شریفی- سرهنگ سپاه هستند. آقای خلیلیان وکیل دادگستری هستند.

  • در آن دوران اوقات فراغت خود را چگونه می گذراند؟( مطالعه، ورزش و…)

در دوران فراغت گشت و گذار و مطالعه کتاب و دیدار از اقوام بود.

  • هنگام گرفتاری و مشکلات چه کار می کرد؟

در مشکلات بسیار صبور و بردبار بودند و در خلوت توسلاتی داشت.

  • چه آرزوها و خواسته هائی داشت؟ بزرگترین آرزویش چه بود؟

پیروزی کامل انقلاب بود بزرگترین آرزویشان شهادت در راه انقلاب اسلامی بود.

۱۰-دوست داشت در آینده چکار کند؟

در نوجوانی دوست داشت که خلبان شود.

۱۱-چه خاطرات دیگری از آن دوران بیاد دارید؟

یک روز در دوران انقلاب در زیرزمینی مسکونی ما- چوب قالی را برداشته بود و به آن چوب دعا و ورد می خواند که ای خدا می شود این چوب اسلحه شود تا با آن بتوانیم با سربازان گارد شاه بجنگیم و آنها را نابود کنیم که بعدها خوشبختانه اسلحه به دستشان رسید و فعالیت هایی می کردند.

ر: دوره ازدواج و تشکیل خانواده:

  1. شهید چگونه به فکر ازدواج افتاد؟

پدر خدا بیامرزشان پیشنهاد کردند و خودشان هم پذیرفتند و در آن سال ۱۸ ساله بودند.

  • پیش از ازدواج بیشتر با چه کسی در این باره صحبت می کرد؟ چرا؟

با برادرش محمدعلی که بزرگتر از ایشان بود در میان گذاشته بود و خواستار ازدواج شدند.

  • نحوه همسریابی و همسر گزینی شهید چگونه بود؟

در عقد محمدعلی که برادر بزرگترش بود همسر ایشان در آن مراسم بودند و انتخاب کردیم و ایشان هم پذیرفت.

  • مراسم عقد وازدواج چگونه برگزار شد؟ مهریه عروس چه بود؟

مراسم عقد بسیار ساده برگزار شد و خانم ایشان دو سال عقد بسته بودند مهریه عروس پنجاه هزارتومان بوده است.

  • پس از ازدواج در کجا زندگی می کرد؟

در همین منزل فعلی در طبقه فوقانی زندگی می کردند.

  • رابطه اش با همسرش چگونه بود؟ چه خاطراتی در این خصوص بیاد دارید؟

رابطه اش با همسرشان بسیار خوب بود.

  • پس از ازدواج چه تغییر و تحولی در رفتار و شخصیت او حاصل شد؟

در رفتار و کردار او تحولاتی به وجود آمد و خوشحال بودند.

  • در این دوره اوقات فراغت خود را چگونه می گذراند؟

در دوران فراغت با خانواده به سر می بردند اما تا آنجا که من یادم هست وقت فراغت نداشتند و شش ماه خانواده شان را به اهواز بردند که نزدیک به جبهه باشند.

  • رابطه اش با شما( والدین) و پدر و مادر همسرش چگونه بود؟ چه صحبتهائی از ایشان بیاد دارید؟

رابطه بسیار گرمی با خانواده خودش و خانواده همسرش که از فامیل بودند داشت.

۱۰-مخارج خانواده خود را چگونه تأمین می کرد؟

از حقوق سپاه تأمین می کردند ولی چون در منزل ما بودند از طرف خود همه چیز تهیه میشد.

۱۱-آیا علاقه داشت زودتر صاحب فرزند شود؟ چرا؟ چه خاطره ای در این خصوص بیاد دارید؟

خیلی خوشحال بودند که زودتر صاحب فرزند شود و وقتی که فرزند ایشان باقر به دنیا آمد بسیار خوشحال بودند و خدا را شکر کردند و گفتند اگر فرزند دوم دختر بود اسمش را زهرا می گذارم.

۱۲- با فرزندان چگونه رفتار می کرد؟ چه خاطره ای در این خصوص بیاد دارید؟

در زمانی که علی اصغر شهید شد فرزندشان باقر کوچک و یک ساله و نیم بودند.

۱۳- چه خاطرات دیگری از آن دوران بیاد دارید؟

خاطره ای که یاد دارم یک روز که از جبهه آمدند به دیدار خانواده خانمشان رفتند و برای مادر خانمشان یک ساعت به عنوان روز مادر هدیه دادند و علاقه ایشان به آنها را نشان می داد.

ز: دفاع مقدس:

  1. نظر شهید درباره جنگ چه بود؟

نظرشان نسبت به جنگ این بود که گفت ما باید در جنگ پیروز شویم.

  • چه شد که به فکر رفتن به جبهه افتاد؟

خب ایشان از ابتدای جنگ تصمیم به اعزام به جبهه داشتند.

  • در زمان جنگ چه فعالیت هایی می کرد( جبهه و پشت جبهه)؟

بشتر در پشت جبهه فعالیت های آموزشی داشتند ودر جبهه مسئولیت های سنگینی داشتند.

  • از چه چیزها وافرادی بدش می آمد؟

از آدمهای متظاهر به دین وسیاست بسیار بدش می آمد.

  • چه صحبت ها و توصیه هایی به شما و دیگران می کرد؟

صحبت های ایشان این بود که اگر ما افتخار شهادت را داشتیم گریه و ناله نکنید.

  • با چه کسانی دوست صمیمی بود؟ این افراد الآن کجا هستند و چه کار می کنند؟( آدرس محل سکونت)؟

با محمد بنیادی بسیار دوست بودند و آرزویش این بود که در کنار هم شهید بشوند و همین طور هم شد.

  • نحوه شهادت شهید چگونه بود؟ پیش از شهادت چه گفت و چه کار کرد؟

برای شناسایی به عراق رفته بودند و در موقع برگشت در محلی به نام کانی مانگا دشمنان عراقی با توپ آنها را هدف قرار داده و هر سه فرمانده که کنار هم بودند شهید شدند.

  • شهادتش چه اثری بر شما گذاشت؟

من تا زمانی که شهادت فرزند اولم محمدعلی را شنیدم مانند کسی که منتظر خبر بعدی باشم همیشه منتظر شهید شدن علی اصغر بودم والحمدلله اینکه این فرزندان را در راه خدا دادم و سه فرزند شهیدم را تقدیم به انقلاب و امام کردم.

  • دیگران( دوستان همرزمان، همسایگان و…) چه مطالب مهم و جالبی درباره او می گفتند؟

به دوستانش می گفت من این پیشانی بند را همیشه به پیشانی ام هست اگر یک موقع به پیشانی من نبود و شهید شدم حتما آن را به پیشانی من ببندید تا اگر پیش خدا رفتم نشانی داشته باشم.

۱۰-چه خاطرات دیگری از آن دوران بیاد دارید؟

شهادت محمدعلی نمی گفت خدا شهادت را نصیب من نمی کند و بسیار ناراحت بود و گفتم می خواهید حرفی را که به محمدعلی زدم بگویم گفت بگو گفتم هنوز وقت شهادت تو نرسیده منتظر باش.

۱۱-بطور کلی کدامیک از خصوصیات شخصیتی شهید را بیش از  خصوصیات دوست داشتید؟ ( شجاعت، تواضع و..) فقط یک خصوصیت بارز یادداشت شود؟

تمام خصوصیات او خوب بود و شجاعت وتواضع و متانت او بیشتر از همه خصوصیات دیگرش به چشم می خورد.

……………………………………………………….

( ویژه یادداشت خاطرات پراکنده)

در دوران انقلاب هنگامی که مردم بر علیه شاه قیام کرده بودند بچه های ما فعالیت های بسیاری داشتند و علی اصغر سه راهی های مخصوص را که با آن با کماندوها مبارزه می کردند در زیرزمین منزل ما درست می کردند و چون تهیه سه راهی بسیار مشکل بود لوله تهیه می کرد و آنها را به صورت سه راهی درمی آورد و از باروت و پرمنگنات و زرنیخ و چیزهای دیگر درست می کرد یک روز در زیرزمین منزل که مشغول درست کردن سه راهی بود در همان هنگام منفجر شد و انگشت پایش قطع شد و به بیمارستان ؟؟؟ ص ۱۴ بردیم و دکتر معالج گفته بود نگران نباشید خوب می شود و گفت این روزها از این اتفاقات زیاد می افتد و به ما دلداری می داد و یک روز از طرف های پسندیده یک نفر برای دیدن علی اصغر به منزل ما آمد و مبلغ یک هزار تومان به طور مخفیانه به علی اصغر دادند و علی اصغر گفتند که ما برای پول این کار را نکردیم و آن آقا گفتند این پول را صرف خرید سه راهی و وسایل مربوطه می کردند.

………………………………………………………..

خاطره ای که از آن دوران است این است که ایشان در پشت جبهه دوره آموزشی مخصوصی را طی می کرد از بلندی افتادند و دستشان شکست و به منزل آمدند و ما به ایشان گفتیم اگر می شود به جبهه نروید و در همان جا باشید قبول نکردند و گفتند حتما باید بروند و بالأخره رفتند چند روز بعد دست و پا شکسته آمدند و گفتند مادر چون شما می خواستید که به مکه بروید خواستید من اینجا باشم خب من آمدم حالا شما بروید مکه و ما هنگام رفتن به سفر حج از او پرسیدیم چه چیزی را می خواهید برایت بیاورم؟ گفت: از خدا شهادت را برای من بیاورید.

…………………………………………………………

پرسشنامه شماره ۲                   ( ویژه همسر شهید)

مشخصات:

نام و نام خانوادگی همسر شهید: فاطمه کاظمی فردوسی

شغل فعلی همسر شهید: محصل و خانه دار

آیا هنگام ازدواج با شهید، شاغل بوده اند؟ ( نام شغل) خیر

مدرک تحصیلی همسر به هنگام ازدواج با شهید( طبق الگوی سؤال شماره ۸ از مشخصات شهید): پنجم ابتدائی

مدرک تحصیلی شهید به هنگام ازدواج( طبق الگوی سؤال شماره ۸ از مشخصات شهید): سیکل – سوم دبیرستان

سن همسر به هنگام ازدواج: ۱۴ سال

سن شهید به هنگام ازدواج: ۱۸ سال

مدت زندگی مشترک: ۵ سال

آدرس محل سکونت همسر شهید: استان: تهران        شهرستان: قم           خیابان: توحید نیروگاه

کوچه:                    پلاک: ۴۲۸                   روستا( نام):

  1. لطفا از نحوه آشنائی تان با شهید توضیح دهید؟

آشنایی من با ایشان بخاطر فامیلی و نسبت با مادرشان داشتم.

  • نحوه خواستگاری چگونه بود؟

توسط مادر شهید و به درخواست شهید بوده است.

  • چه ارزشهائی در ایشان دیدید که پاسخ مثبت دادید؟

سن من در آن موقع کم بود ولی چون با خانواده ایشان آشنا بودیم و از نظر اعتقادی بسیار خوب بودند قبول کردم با ایشان ازدواج کنم.

  • زندگی مشترکتان چگونه شروع شد؟ آیا مشکل خاصی نداشتید؟

زندگی مشترکمان طبق رسم و رسوم جامعه به صورت بسیار ساده و دور از تحمل شروع کردیم و هیچ گونه مشکلی نداشتیم با توجه به سن کم من و ایشان اصلا موارد خاصی نداشتیم.

  • وضع مالی و اقتصادی تان چگونه بود؟

وضع مالی به صورت متوسط و عاری از هرگونه آرایش و پیرایه.

  • مستأجر بودید یا منزل شخصی یا سازمانی داشتید؟

منزل پدری ایشان بود.

  • شهید چه ویژگی های اخلاقی ورفتاری داشت؟

بسیار آرام، کم صحبت، خوش صحبت و کمتر عصبانی می شدند.

  • آیا در طول زندگی مشترکتان شاهد تغییر و تحولی در رفتار و شخصیت او نبودید؟

هرچه از انقلاب می گذشت دید ایشان وسیعتر می شد و همانطور که انقلاب اسلامی پیش می رفت اخلاق و رفتار و کردارشان بسیار خوب بود و از نظر اعتقادی واقعا معلم بود.

  • بیشتر اوقات فراغت و بیکاری  خود را چگونه می گذراند؟

اوقات فراغت نداشت و همیشه دنبال فعالیت های جانبی انقلاب و تظاهرات بودند و در زمانهای فراغت کتاب های استاد مطهری را مطالعه می کردند و به دیدار اقوام می رفت.

۱۰-آیا در کار خانه به شما کمک می کرد؟ در چه کارهائی؟

خیر- در کارهای خانه آن چنان کمکی نمی کردند.

۱۱-به چه چیزها و چه افرادی خیلی علاقه داشت؟

به وضع ظاهری خوب رسیدگی می کرد و به افراد انقلابی بسیار علاقه داشتند. در کارهایش بسیار با دقت عمل می کردند و کلیات صحبت های امام را بررسی می کردند.

۱۲- از چه چیزها و چه افرادی خیلی بدش می آمد؟

از افراد بی تفاوت و راحت طلب بسیار بدش می آمد از بنی صدر خیلی بدش می آمد از افرادی که خودشان را در سپاه یا جاهای دیگر جا می زدند.

۱۳- در چه مواردی حساس بود و عصبانی می شد؟

در مسائل زندگی کمتر عصبانی می شدند و حساس نمی شدند ولی در مسائل جامعه بسیار حساس بودند.

۱۴- وقتی عصبانی می شد چه می گفت و چکار می کرد؟

عصبانیت در منزل نداشتند و در مورد دیگران و مسائل مملکتی عصبانی می شدند و سکوت می کردند..

۱۵- در برابر مشکلات و گرفتاریهای خودتان و دیگران چکار می کرد؟

خود دار و صبور بودند و واقعا دیگران را درک می کرد و کمک های جانبی به مستضعفان می کرد.

۱۶- روابطش با دیگر افراد فامیل، دوستان، آشنایان وهمسایگان چگونه بود؟

با افراد فامیل و خانواده روابط خوبی داشتند و برای دیدار آنها همیشه پیشقدم بودند.

۱۷- دیگران چه نظری درباره او داشتند و درباره اش چه می گفتند؟

دیگران او را الگو می دانستند و خصوصیات اخلاقی و رفتاری او زبانزد همه بود و بسیار خانواده دوست بودند.

۱۸- روابطش با پدرو مادرش و پدر و مادر شما چگونه بود؟

روابطش با پدر و مادرش و پدر و مادر همسرشان بسیار حسنه و خوب بود و آنها خیلی او را دوست داشتند.

۱۹- چه صحبت یا توصیه هائی به شما می کرد؟

می گفتند زندگی دنیا زندگی زودگذری است و نباید زیاد دلبستگی داشته باشیم و به من سفارش و توصیه حجاب و تربیت صحیح بچه ها را تأکید می نمودند و می گفتند در تشییع جنازه من ؟؟؟

۲۰- چه آرزوها و خواسته هائی داشت؟ بزرگترین آرزویش چه بود؟

آرزویش این بود که انقلاب در همه جا گسترش پیدا کند و به هدف نهایی برسد و به انقلاب حضرت مهدی متصل بشود و آرزوی مادی اصلا نداشتند.

۲۱- با فرزند یا فرزندانتان چگونه برخورد می کرد؟

با بچه ها روابطش خوب بود اما چون سن بچه ها کم بود و نمی گذاشتند بچه ها علاقه مند شوند و به بچه برادرش که شهید شده بود( محسن) محبت بسیار می کرد و نمی گذاشت فرزند برادرش احساس دلتنگی کند.

۲۲- فعالیتهای مذهبی و عبادی اش چگونه بود؟

فعالیتهای مذهبی ایشان در مساجد و تکیه ها و در سخنرانی ها شرکت می کردند و در سخنرانی ها اعضای سپاه شرکت می کردند البته بیشتر اینها بیرون از قم بودند و البته در خانه نماز و زیارتش انجام می داد و شبهای چهارشنبه و جمعه توسل داشتند.

۲۳- فعالیتها و مواضع و نظرات سیاسی اش چگونه بود؟

از فعالان سیاسی که به این انقلاب خدمت می کردند شناسایی می کرد و در آنها صحبت می کردند و از بنی صدر بسیار بدش می آمد و موقعیت او را در همه جا مطرح می کرد و می گفت مردم باید بینش سیاسی داشته باشند.

۲۴- اگر به جبهه می رفت، چرا و با چه انگیزه ای می رفت؟

چون ایشان معتقد بود و از کسانی بود که در انقلاب خون دل خورده بودند وظیفه اش می دانست که حتما به جبهه بروند و از همان روزهای اول هم حضور داشتند و می گفتند این جنگ همه اعتقادات ما است.

۲۵- وقتی از جبهه برمی گشت چه می گفت؟

وقتی که از جبهه برمی گشتند سعی می کردند مشکلات آنجا را به منزل بیاورند و بسیار شاد و خندان به منزل می آمدند و از جبهه کم می گفتند.

۲۶- نحوه شهادت او چگونه بود؟ پیش از شهادتش چه گفت و چکار کرد؟ شهادتش چه اثری بر شما گذاشت؟

به وسیله توپ عراقی ها در منطقه کانی مانگا در عملیات والفجر با چند تن فرماندهان سپاه بعد از مراجعت از شناسایی شهید می شوند و همیشه قبل از شهادت همیشه منتظر شهادتش بودیم و مرا آماده کردند و در روز ۱۳/۸/۶۲ به فیض رسیدند و خوشحال بودم که او به خواسته اش رسید.

۲۷- دیگران درباره او چه می گفتند؟

تکراری

۲۸- بطورکلی کدامیک از خصوصیات شخصیتی شهید را بیش از خصوصیات دوست داشتید؟( تواضع، شجاعت، قناعت و…)

خصوصیات اخلاقی و رفتاری ایشان بسیار خوب بود صبر و شجاعت و قناعت بسیار خوب بود بود بسیار بردبار بودند.

۲۹- چه خاطرات دیگری از او بیاد دارید؟

در منطقه اهواز بودیم بعد از عملیات والفجر مقدماتی بود که به منزل آمدند و قیافه، راحتی داشتند و متوجه شدم که عملیات شکست خورده بود و بسیار ناراحت بودند و آن شب دعای کمیل توسل را خوانده و بسیار گریه کرده بودند.

۳۰- هر صحبت دیگری دارید بفرمائید؟

صحبت من به کل جامعه است بی تفاوت نباشند و از کنار خون شهدا به راحتی نگذرند و مسئولینی مملکتی هم توجیه می کنم که بیشتر دقت کنند و به خانواده های شهدا و خون شهدا ارج نهند و واقعا در مسئولیت هایی که دارند به مردم و جامعه خدمت کنند.

…………………………………………………………………………………………..

(ویژه یادداشت خاطرات پراکنده)

خاطرات بسیار است و آن چیزی که یادم است این است که ایشان مسئولیت آموزش تیپ بودند.

و در یک شب متوجه شدم که مسئول تیپ صحبت کردند و ایشان می گفت که بیایید مسئولیت آموزش تیپ را عهده دار باشید و ایشان قبول نمی کرد و اصرار داشتند که به صورت یک بسیجی ساده در جبهه بجنگند و بالأخره آن کار را کردند.

شخصیت ایشان آنقدر بالا بود که هیچ وقت نمی گفتند که چه مسئولیت هایی دارند و این از متانت و شخصیت بالای او بود و بعد از شهادتش متوجه شدیم که مسئولیتهایی و چه درجاتی داشته است و واقعا به ایشان و شهادتش افتخار می کنیم.

……………………………………………………………………………………

(ویژه والدین شهید)

الف: دوره پیش از تولد و تولد شهید:

  1. چه خاطرات خاصی از دوره پیش از تولد شهید دارید؟

حاج آقای ما از همسر اول اولاد ذکور نداشتند و به خاطر همین با من ازدواج کردند که الحمدلله به ایشان خدا فرزند پسر داد خاطره خاصی نداریم.

  • وضعیت اقتصادی خانواده شما در آن زمان چگونه بود؟

حاج آقا کاسب بودند و مغازه ای داشتند در دهات که همه چیز داشتند، وضعیت بد نبود.

  • مستأجر بودید یا منزل شخصی داشتید؟

منزل شخصی داشتند، منزل بزرگ و خوبی بوده است.

  • چه خاطره ای درباره تولد شهید دارید؟

در روستای زرن در خانه به دنیا آمد اولین بار که دیدم چون بچه درشتی بود که می گفتند، قد و اندازه یک بچه دوساله بود و ما خیلی خوشحال بودیم.

ب: دوره خردسالی( تولد تا شش سالگی):

  1. آیا او را به مهدکودک یا مکتبخانه فرستادید؟ اگر بله، چه خاطرات خاصی از آن دوره دارید؟ معلمانش درباره او چه می گفتند؟

در ۵ سالگی به یادگیری قرآن فرستادیم و معلمین از او راضی بودند و در یک مکتبخانه خصوصی گذاشتیم و خیلی ذهن روشنی داشتند کاری نبود که زود یاد نگیرد.

  • شهید در آن دوران غیر از شما( والدین) یا چه افراد دیگری( دایی، عمو، پدر بزرگ و..) تماس نزدیک داشت؟ چرا؟ آیا این تماس در دوره های بعد نیز ادامه داشت؟ تا چه سنی؟

اقوام زیاد در آنجا نداشتیم و با کسی رابطه ای نداشت، خودشان بچه ها با هم بودند، با بچه های حاج آقا ( برادر و خواهرهای ناتنی) بودند.

  • معمولا اوقات فراغت خود را چگونه می گذراند؟ ( بازی، کمک به والدین و…)

با برادر دیگرش بازی می کردند نه کمک آن چنانی نمی کردند.

  • آیا بیشتر وقتها در خانه بود و یا بیرون از خانه؟ کجا؟

یا در خانه بودند یا در مغازه پدرشان کوچه و خیابان نمی گذاشتیم بروند.

  • به چه نوع بازیهائی بیشتر علاقه داشت؟

تعزیه بازی می کردند، یک بار بیشتر به تعزیه نرفتم البته با اجازه مادر شوهر و علی اصغر و محمد علی را با خود بردم و به قدری باهوش بودند که از حفظ شدند و ما برایشان کلاه خود و غیره ساختیم که بازی کنند و جنگ بازی هم می کردند.

  • به چه کسی بیش از دیگران علاقه داشت( مادر، پدر، خواهر، برادر، عمو …) ؟ چرا؟

نه بچه های خواهر ناتنی اش چون خیلی سن نزدیکی داشتند با هم بازی می کردند و درس می خواندند

  • چنانچه در دوره ابتدائی ترک تحصیل نموده یا محل تحصیل خود را تغییر داده است؟ علت را ذکر نمائید؟

ترک تحصیل نداشتند ولی در چند تا مدرسه تحصیل کردند.

  • در آن سنین روابطش با کودکان دیگر، دوستان و همبازیهایش چگونه بود؟

من از مادر همکلاسی هایش ندیدم و نشنیدم که ناراضی باشند، علی اصغر خیلی مظلوم بود نه اهل دعوا بود نه اهل شوخی سرش پایین بود به مدرسه می رفت و می آمد و با بچه های خواهرش خیلی خوب بودند.

  • آیا در آن سنین در خانه یا بیرون از خانه کار هم می کرد؟ چه کاری؟

خیر گاهی در مغازه پدر بودند.

  • معمولا اوقات فراغت را چگونه می گذراندند؟ ( تماشای تلویزیون، بازی، خواندن کتاب داستان و…)؟

تلویزیون و رادیو چون حرام بود نداشتیم بیشتر کتاب و روزنامه می خواندند کتاب داستان نمی خواندند و علاقه شدید به فوتبال داشت تا زمان انقلاب ما تلویزیون و رادیو نداشتیم.

  • بیشتر به چه افرادی علاقه و دلبستگی داشت؟ چرا؟

به بچه های خواهرش چون نزدیک بودند خیلی دوست داشتند و علاقه داشتند.

۱۰-آیا رفتارش با رفتار دیگر کودکان شما تفاوتی داشت؟

خیلی مظلوم بود از علی اصغر به خاطر افتاده حالی و مظلومیت خیلی خاطره ندارم.

۱۱-در آن دوران دوستان و همبازیهایش چه کسانی بودند، حالا کجا هستند و چکارمی کنند؟

همان بچه های خواهرش بود با اینکه سن نزدیکی به هم داشتند اصلا دعوا نمی کردند.

۱۲- چه خاطرات دیگری درباره آن دوران دارید؟

خاطره خاصی یادم نمی آید.

دوران نوجوانی( یازده تا هجده سالگی- دوره راهنمائی و دبیرستان):

  1. آیا در همان خانه و محل قبلی زندگی می کردید؟ وضع اقتصادی شما چگونه بود؟

در آن زمان ما به قم برگشتیم و علی اصغر که در سال سوم راهنمایی بود در رزن باقی ماند و من چون اقوامم در قم بودند و حاج آقا قم را دوست داشت به قم آمدیم زمین خریدیم و خودمان ساختیم ولی اولش وضع مالی ما به هم خورد.

  • در این سنین شهید به چه کاری مشغول بود؟

سه ماه بعد از ما به قم آمد و با محمدعلی ترک تحصیل کردند و تا سیکل بیشتر ادامه ندادند در جوشکاری و لوله کشی و برق کشی شروع به کار کردند ولی علی اصغر دوسال هم هنرستان در رشته راه و ساختمان خوانده.

  • در چه مدرسه( راهنمائی) یا دبیرستانی تحصیل کرد؟ نمی دانند
  • چنانچه در دوران راهنمائی و یا دبیرستان ترک تحصیل نموده و یا محل تحصیل خود را تغییر داده است، علت را بیان نمائید؟

هم به خاطر اینکه به حاج آقا( پدرشان) کمک کنند و به خرجی کمک کرده باشند و انقلاب هم شده بود.

  • وضع درسی او چگونه بود؟

درسش خوب بود.

  • آیا شهید در آن زمان کار هم می کرد؟ چه کاری؟

بله در جوشکاری برق کشی و لوله کشی که از برادر خود محمدعلی یاد گرفته بود کار می کرد، روزها برای مردم جوشکاری می کرد و شبها برای خودمان آنها همیشه مشغول زحمت و کار بودند.

  • از چه زمانی احساس کردید که رفتار و شخصیت او در حال تغییر و تحول است؟ چه رفتارهایی موجب ایجاد چنین نگرشی در شما گردید؟
  • در آن دوران، اوقات فراغت خود را بیشتر به چه کاری می گذراند؟ ( ورزش، مسجد، سینما و…)

اوقات فراغت را بیشرت با کتاب خواندن پر می کردند و همچنین ورزش می کردند چون فوتبال را خیلی دوست داشت به سینما نمی رفتند پدرشان کنترل می کرد.

  • ( اگر مطالعه می کرد) بیشتر چه نوع کتابهائی را مطالعه می کرد، مذهبی، علمی، هنری و….؟

بیشتر کتابهای مذهبی و گاهی کتابهای علمی و فوتبالیستی گاهی کتابهای داستان هم می خواندند.

۱۰-روابطش با شما( والدین) و خواهر و برادرانش چگونه بود؟ چه خاطره ای در این خصوص بیاد دارید؟

کاری به کار کسی نداشت و خواهر وبرادرش را دوست داشت و احترام زیادی برای ما قائل می شد اصلا بی تربیت نبود.

۱۱-روابطش با خویشاوندان، همسایگان چگونه بود؟ آنها نظرشان نسبت به شهید چه بود؟ چه خاطره ای در این خصوص بیاد دارید؟

همه از شهید راضی بودند بقدری متین بود، با فامیل رفت و آمد می کردند فامیل هم به آنها علاقه داشتند یک هدیه خدایی بودند آنها عزیز به دنیا آمدند و عزیز هم رفتند الله اکبر، همه آنها را دوست داشتند.

۱۲ و۱۳ سوال تکراری و جواب ندارد.

۱۴- به چه کسانی علاقه داشت؟ چرا؟

پسر بیشتر با پدر راست و بیشتر هم با حاجی بودند و احترام می گذاشتند و جلوی پای ایشان حتما بلند می شدند.

۱۵- از چه کسانی بدش می آمد؟ چرا؟

از کسی که دورو باشد، بد باشد، اصلا خوشش نمی آمد از کسانی که کمتر به انقلاب اهمیت می دادند بدش می آمد چون ریشه ما انقلابی بود، یک همسایه داشتیم می گفت چرا بچه ها را می فرستی بروند بیرون یک دفعه کشته می شوند یا معلول می شوند من خودم را جهنمی می کنم و نمی گذارم بروند من می گفتم پسرتان نمی روند ما به بچه نمی گوییم بروید و نه می گوییم نروید خودشان می روند.

……………………………………………………………………..

برادر شهید امینی بیات

  1. مختصری راجع به خصوصیات شخصی و رفتاری دوران کودکی شهید توضیح دهید؟

ایشان بسیار مهربان و رئوف بودند به خاطر دارم به دوران تحصیل شروع شده بود و من قدری در مورد مدرسه رفتن مشکل داشتم ایشان چندین بار من را به مدرسه می برد و می گفت نگران نباش درس خوب است.

  • آیا شهید از شما کوچکتر بود یا بزرگتر؟ چندسال؟

شهید حدودا شانزده سال بزرگتر بود.

  • مختصری راجع به تحصیلات شهید برای ما صحبت کنید ( مدارک و مدارج علمی، محل تحصیل، ترک تحصیل و…)؟

تحصیلات را در رزن شروع کرد و تا دوم دبیرستان را در قم به پایان رسانیدند چون کار راه و ساختمان را دوست داشت، در هنرستان نیز همین رشته را خواند. نمرات خوبی داشت و بعد در زمان انقلاب تقریبا ترک تحصیل کرد.

  • ( اگر مطالعه میکرد) بیشتر چه نوع کتابهایی را مطالعه میکرد: ( مذهبی، علمی، هنری و…)؟

چون بچه بودم دقت کافی روی ایشان نداشتم ولی از کتابهایی که باقی مانده اینجور معلوم می شود که بیشتر به کتابهای علمی و اطلاعات عمومی و دینی علاقه داشته و مطالعه می کرده.

  • آیا رفتارش با رفتار دیگر برادران شما تفاوتی داشت؟

چون من کوچکتر از ایشان بودم نسبت به من مهربانی می کردند ولی چون زیاد پیش ما نبودند آنقدر خاطره ای ندارم یادم می آید که خواهرم همیشه نمرات ۲۰ می گرفت و علی اصغر هم برای ایشان جایزه می گرفت یک روز ایشان ۱۹ شده بود و گریه کنان به خانه آمده بود و علی اصغر پرسیده بود چرا گریه می کنی؟ خواهرم گفته بود که من ۱۹ گرفتم و ۲۰ نشدم، علی اصغر دفترش را گرفته بود و داخلش یک ۲۰ نوشته بود و گفته بود که گریه نکن ایشان خیلی مهربان بودند.

  • از چه چیزها و افرادی خیلی بدش می آمد؟

چون کارشان مربوط به جنگ بود، باضد انقلاب ها و مردمی که نسبت به انقلاب نادان بودند بدش می آمد افراد اخلالگر یا افرادی که مزاحمت ایجاد می کردند و افراد فضول که اصلا خوشش نمی آمد.

  • به چه چیزها و افرادی خیلی علاقه داشت؟

به امام و جنگ و انقلاب علاقه زیادی  داشت.

  • در برابر مشکلات خودتان و دیگران چکار می کرد؟

چون بیشتر با افراد همرزم و دوستان در جبهه آشنایی داشتند و کمتر در خانه بودند و یا با اقوام بودند بنابراین بیشتر برای مشکلات دیگران به خصوص دوستان و همرزمان کار می کردند که ما خبر نداریم مورد خاصی به خاطر ندارم و اگر هم کاری برای کسی می کرد چیزی نمی گفت، زیاد صحبت نمی کرد.

  • معمولا اوقات فراغت خود را چگونه می گذراند؟

اوقات فراغت را به خانواده می پرداختند ، برای من و فرزندش کتاب نمی خواند و داستان می گفت یک بار هم با مادر و خانم و من به تهران رفتیم و فقط همین قدر یادم می آید.

۱۰-مختصری راجع به فعالیتهای مذهبی و اجتماعی شهید توضیح دهید؟

ایشان صدای خوبی برای قرآن خواندن داشت اما جایی نمی خواند شاید یک مقداری خجالتی بود چون الآن پسر کوچکشان صدایش به خودشان رفته.

۱۱-چه آرزوها و خواسته هایی داشت؟ بزرگترین آرزویش چه بود؟

خونهایی که ریخته می شود پایمال نشود، ارتباط مردم با روحانیت قطع نشود و روحانیت به فراموشی سپرده نشود دوست داشت انقلاب حفظ شود.

۱۲: بی جواب

۱۳- چه شد که به فکر رفتن به جبهه افتاد؟

از قبل از انقلاب که فعالیت داشتند و بعد از انقلاب نتوانستند بی اهمیت باشند، مدت چهارده ماه بود که فعالیت می کرد که شهید شد.

۱۴- در زمان جنگ چه فعالیتهایی می کرد( جبهه و پشت جبهه)؟

ایشان فرماندهی گروه تخریب بود و بعد از آن در پادگان ۱۹ دی آموزش تیپ ۱۷ را به عهده گرفته بود و بعد که لشکر شد آموزش لشکر را به عهده گرفت و یک مدت که گذشت، فرماندهی گردان امام سجاد را به عهده گرفت و در اواخر تیپ ۲ را داشت و آموزش هم می دادند البته با شهید زین الدین بودند.

روزی شهید زین الدین به خانه ما آمدند و سراغ علی اصغر را گرفتند، مادرم دم در رفتند و آمدند گفتند: یک بسیجی با شما کار دارد علی اصغر گفت: مادر شما نشناختید که چه کسی بود؟ ایشان فرمانده لشکر ما هستند خب ایشان بسیار ساده آمده بودند.

۱۵-  جواب ندارد

۱۶- مختصری راجع به نحوه رفتار با همسر و فرزندانش توضیح دهید؟ چه خاطراتی در این خصوص بیاد دارید؟

 رفتارشان خیلی خوب بود پدرم می گفتند مثل دوتا عاشق بودند خیلی علاقه داشتند و کم کم ثابت شد همین صبر ایشان بعد از شهادت این را ثابت می کند رابطه ایشان با فرزندشان خیلی خوب بود و توی خواب بیشتر بچه را می بوسید، چون می گفت: پسر بزرگتر می بیند و ناراحت می شود.

۱۷- مختصری راجع به نحوه رفتارش با پدرو مادرتان توضیح دهید؟

خیلی دلسوزانه بود پدرم می گفت: من نمی دانستم که علی اصغر فرمانده است و چون ایشان را همیشه با لباس خاکی می دیدیم به او می گفتم: تو چکار می کنی که خاکی هستی؟ جواب می داد هیچی یک بار همراه خودش پدرم را برده بود در جبهه، صبح از چادر خارج شده بود و وقتی بقیه برگشتند گفته بود که علی اصغر مگر با شما نیست؟ گفته بودند اختیار دارید ایشان فرمانده هستند و با ما نیست یعنی اینقدر متواضع بود که به پدرم هم نمی گفت که فرمانده است. شب هم یک گوشه نشسته بود و خوابش برد و صبح هم همه جا را جارو کرد.

۱۸- با کدامیک از شما( خواهران و برادران) ارتباط بیشتری داشت؟ چرا؟

علی اصغر بیشتر با خواهرم مریم( خواهر دوم ما) بود چون سنشان نزدیک هم بود.

۱۹- چه صحبت ها و توصیه هایی به شما، خواهران و برادران می کرد؟

چیزی به من نمی گفت بیشتر به پدر ومادر سفارش می کرد.

۲۰- به طورکلی کدامیک از خصوصیات شخصیتی شهید را بیش از دیگر خصوصیاتش دوست داشتید؟ فقط یک خصوصیت ذکر شود.

ایشان یک خصوصیت خوبی که داشت این بود که کمتر حرف میزد و بیشتر گوش می داد و اسرار هرکسی بود یا هرچی بود فاش نمی کرد.

۲۱- چه خاطرات دیگری از شهید بیاد دارید؟

ایشان با شهید بنیادی زیاد نزدیک بودند، حتی گاهی با هم می نشستند و ترکی صحبت می کردند و یک روز توی چادر شهید بنیادی دستش را روی زمین گذاشت و گفت چه کسی می خواهد با من شهید شود می گفتند همان لحظه علی اصغر محکم دستش را روی دست شهید بنیادی می زند و می گوید: من شهید بنیادی می گوید: مخصوصا شماها چون متأهل هستید بیشتر باید دل کنده باشید شهید قبل از شهادت، یعنی شب قبل پوتین را واکس می زند و لباسهایش را می شوید و اتو می کند به ایشان می گویند: فردا می خواهی به عملیات بروی اینطوری میروی( به این شکل)؟ و شهید سرش را کج می کند و می گوید: وقتی انسان پیش خدا می رود باید شیک باشد، می خواهم خدا کیف کند وقتی که من را می بیند.

………………………

  • در مقایسه با دیگر کودکان شما، کودک آرام و ساکتی بود یا پرجنب و جوش و فعال؟

کودک آرام و مظلومی بود علی اصغر خیلی مظلوم بود.

  • در آن دوران دوستان و همبازی هایش چه کسانی بودند؟ حالا چکار می کنند و کجا هستند؟

بیشتر با پسرخواهرشان درس می خواندند و بازی می کردند و حاج آقا خیلی مواظب آنها بود.

  • چه خاطرات دیگری از آن دوران بیاد دارید؟

یک آسیه خانم بود که به او آسیه باجی می گفتند که در خانه آنها مکتبخانه بود و بچه ها در آنجا قرآن می خواندند یک روز وقتی برگشت( علی اصغر) خیلی می خندید و گفت کرسی آسیه باجی هالایی می رقصید (هالایی: یک نوع رقص است در عروسی ها که مردها دست هم را می گیرند و دور می زنند) گفت : پایه کرسی را جدا کردم البته یواشکی از فرصت استفاده کردم و با پایه کرسی تفنگ بازی کردم.

ج: دوره کودکی( شش تا یازده سالگی- دوره ابتدائی)

  1. آیا در همان خانه و محل قبلی زندگی می کردید؟ وضعیت اقتصادی شما چگونه بود؟

بله در همان جا بودیم وضعیت اقتصادی و مالی هم همانطور بود متوسط و متعادل بود.

  • مختصری درباره نحوه ورودش به مدرسه ابتدائی توضیح دهید( علاقه به مدرسه، امتناع از رفتن ره مدرسه و…)؟

اصلا اصرار نداشتیم و ایشان علاقه زیادی داشتند و با علاقه به مدرسه رفت و … می خندید.

  • در چه مدرسه یا مدارسی تحصیل کرد: روستا به خاطر ندارم در رزن، همدان
  • ۴-     مختصری راجع به نحوه انجام تکالیف درسی اش برای ما صحبت کنید؟ چه خاطره ای در این خصوص بیاد دارید؟

اصلا به آنها نمی گفتیم که درس بخوانند خیلی درس خوان بود و تا به منزل می رسید به تکالیف خودش می رسید و مشق می نوشت به خاطر دارم ایشان که مشق می نوشت کج می نوشت و روی خط نمی رفت من با اینکه بی سواد بودم عقلم می رسید که بگویم روی خط بنویس و حاجی می گفت خانم معلم شده ای؟

……………….

۱۶- در چه مواردی حساس بود و عصبانی می شد؟ وقتی عصبانی می شد چکار می کرد؟

عصبانیت در وجود هر انسانی هست ولی بیشتر در موارد انقلاب به خصوص چون ایشان هنوز سه ماه از جنگ نرفته بود که شهید شدند و می گفت که بنی صدر توی سنگرهای ما می آید و به سپاه و پاسدارها مهمات نمی دهد دلم می خواهد که یک تیر بهش بزنم ولی چکارکنم که آرم بنیاد شهید را برایش می زنند و من حیفم می آید که به نام شهید دفن شود در موارد انقلابی عصبانی می شد ولی خوب هروقت عصبانی می شد عصبانیشت را کنترل می کرد.

۱۷- در چه کارهائی به شما کمک می کرد؟

کار منزل انجام نمی داد ولی خرید خانه و کار در مغازه را انجام می دادند و به پدر کمک می کردند.

۱۸- با چه کسی یا کسانی دوست صمیمی بود؟ آنها چه مشترکاتی با شهید داشتند؟ ( هم کلاسی، هم محلی، هم باشگاهی، …)؟

با اقوام نزدیک مثل پسرخاله ها دوست بودند و همکلاسیها را که ما نمی شناختیم و نمی رفتیم ببینیم با چه کسی دوست است.

۱۹- آنها الآن کجا هستند و چکار می کنند؟

پسرخاله ما علی خاکباز که در لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب بودند، برادر ایشان محمد خاکباز که در مجلس محافظ هستند.

۲۰- چه خاطرات دیگری از آن دوران بیاد دارید؟

محمدعلی یک طرح ریخت، سه راهی آب که خیلی گران وضخیم بود آنها خیلی ملاحظه کار بودند لوله سه راهی را جور کردند و مواد منفجره را تهیه کردند محمدعلی در تهران فعالیت داشت و به علی اصغر گفته بود که تو سه راهی پر نکنی چون خطر دارد، علی یک روز دلش طاقت نیاورد تقریبا یک ماه قبل از انقلاب زمستان بود ایشان رفت سراغ لوله ها و شروع به پر کردن لوله ها کرد مادر خانمش هم بود داشت می گفت که نکند من دارم اینها را پر می کنم یک دفعه منفجر، هنوز کلمه منفجر را نگفته بود که منفجر شد روی انگشت پای ایشان یک تکه هم روی سقف خورد که هنوز هم جایش است و انگشتش آویزان شده بود و معجزه خدا بود که طوری نشد و پایش می لرزید گفتم مادر موفق شدی الحمدلله انفجار خیلی شدید بود وشیشه ها دوتا شکسته بود.

حاجی آمد و ما با عجله در را بستیم و حاجی توکل به خدا کرد و ماشین دربست گرفته و ایشان را به بیمارستان منتقل کرد.

من به حاجی گفتم که حاجی بگو که گازمان ترکیده، دکتر امد و خندید، ما گفتیم که گازمان ترکیده و دکتر گفت امروز از این گازها زیاد می ترکد شما نترسید نگران نباشید ما با شما هستیم همانجا از طرف آقای پسندیده یک نفر در بیمارستان بود همانجا برای ایشان به خاطر این کاری که کرده تشکیل پرونده می دهند و می فرستند در پاریس برای امام یک شب ایشان را نگه داشتند و ما فردا ترسیدیم که ایشان را بیاوریم فردا ایشان را آوردیم به خانه، همان روز یک شخصی آمده بود پیش حاجی در مغازه و ریشهایش را تراشیده بود یعن مثل طاغوتی ها بود ولی طاغوتی نبود و ازطرف امام آمده بود که پرونده درست کند هزارتومان به علی اصغر داده بود و بعد از انقلاب نیز آمد و ۵۰۰ تومان هم داده بود و گفته بود که مادام این پول را می دهیم ولی حاجی قبول نکرده بود.

د: دوره جوانی( هجده سالگی تا ازدواج- دیپلم به بعد):

  1. در این دوره شهید به چه کاری مشغول بود؟ چه شغلی داشت؟ چه فعالیت های اجتماعی می کرد؟

در این سن ایشان با برادرش جوشکاری می کردند درسشان را رها کردند و چون بعد از انقلاب کمیته تشکیل شد اول محمدعلی و بعد علی اصغر وارد کمیته شد و بعد که سپاه تشکیل شده بود وارد سپاه شدند.

  • خدمت سربازی خود را چگونه گذراند؟

تقریبا ۱۰ روز قبل از آمدن امام به مدرسه علوی در تهران رفته بودندبرای پیشواز امام که امام نیامدند و آنها در تهران ماندند و در مدرسه علوی بازو بند سفید بسته بودند و عضو انتظامات شدند. پس از انقلاب نیز وارد کمیته شدند و بعد از آن هم وارد سپاه شدند و سربازی نرفتند علی اصغر در فرحزاد رفته بود از طرف کمیته و در انجا مجتمع مسکونی بزرگی بود که متعلق به فردی آمریکایی بود توسط کمیته مصادره شد و ایشان مأمور حفاظت آنجا شده بودند.

……………………

۴-چنانچه در این دوره تحصیل نموده و یا محل تحصیل خود را تغییر داده است علت را بیان نمائید؟

دانشگاه نرفته و ترک تحصیل دانشگاه نیز نداشته.

  • در ان دوران با چه افرادی دوست صمیمی بود؟ آنها چه مشترکاتی با شهید داشتند؟( هم دانشکده ای، هم محلی، همکار و…) ؟

با ناصر آقای شریفی که سرهنگ بودند و با شهید بنیادی که خیلی دوست بودند و با هم شهید شدند و دوستانش در این سن بیشتر همرزمان و دوستان سپاهی و غیره بودند.

  • این افراد الآن کجا هستند و چکار می کنند؟

در سپاه هستند.

۷: بی جواب

  • هنگام گرفتاری و مشکلات چه کار می کرد؟

ایشان بیشتر توسل به ائمه و اهل بیت می کرد یک حمله ای پیش آمده بود البته همسرشان می گفتند ایشان تا صبح دعا خواندند و متوسل شدند و گریه کردند مشکلات خودش را با خدای خود حل می کرد.

  • چه آرزوها و خواسته هائی داشت؟ بزرگترین آرزویش چه بود؟

آرزویش شهادت بود می گفت: مادر چرا من شهید نمی شوم؟ شاید لیاقت ندارم می گفتم لیاقتش را داری دیر نشده می گفتم: مادر ناراحت نباش من به محمد علی گفتم که این بار که بر وی شهید می شوی و همین طور هم شد حالا تو هم این بار که بروی شهید می شوی و همانطور هم شد و می گفت پس مادر تو آمادگی شهادت من را داری؟ می گفتم: بله مادر، انشاء الله به آرزو و حسرتت برسی مادر آرزوی او این بود که اسلام باقی بماند و جاودان شود.

دخل وصیت نامه هم این جمله را نوشته:

ای خون گرم بمیر                   تا درخت اسلام بارورتر شود