« بسم الله الر حمن الر حیم »

                                                                   زندگی نامه شهید ناصر کریمی

من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی * و منهم * و ما بدلوا تبدیلا .

شهید نظر می کند به وجه الله .

ملتی که برای اقمه ی عدل اسلامی و اجرای احکام قرآن مجید و کوتاه کردن است جنایتکاران ابر قدرت و زیستن با استقلال و آزادی قیام نموده است ،  خود را برای شهادت و شهید شدن آماده نموده است .

مگر ما پیروان پاکان سرباخته در راه هدف نیستیم که از شهادت عزیزان خود به دل تردیدی راه دهیم ؟ مگر دشمن قدرت آن دارد که با خیانت خود مکارم و ارزش های انسانی شهیدان عزیز ما را از ان سلب کند ؟ مگر دشمن های فضیلت می توانند جز این خرقه ی خاکی را از دوستان خدا و عاشقان حقیقت بگیرند .

شهید ناصر در شهریور هزار  سیصد و چهل و چهار ۱/۶/۱۳۴۴ در روستای دهنو در خانواده ای مذهبی پا به جهان گشود . در ضمن خانواده ی این شهید عزیز به علت حضور خان ها در سر دارائی دنیائی چیزی را نداشتند و * شهید دوران ابتدائی تحصیلات خود را تا کلاس سوم در این روستا گذراند و بعد به علت خشکسالی روستا اهالی و از جمله خانواده ی این شهید به شهر ها کوچ کرردند که خانواده ی ایشان به شهر مذهبی قم آمدند و در محله ی ۱۲ متری صاحب الزمان واقع در ۳۰ متری کیوانفر به زندگی ادامه دادند و این شهید بزرگ ادامه ی تحصیل ابتدائی را در مدرسه ی ( نهم آبان ) طلوع آزادی فعلی گذراند و بعد از آن در مدرسه ی راهنمائی ( کریمی ) شهید بهشتی فعلی دوره ی راهنمایی را خوانده و دوران دبیرستان را در دبیرستان صدوق ضروع کرد و درآخر موفق به اخذ دیپلم شد .

سپس در کنکور سراسری و کنکور تربیت معلم ثبت نام کرده و در هر دو قبول شد اما * رشته ی قبولی در کنکور سراسری علاقه نداشت لذا معلم را انتخاب کرده و در دانشسرای شهید رجائی سمنان شروع به تحصیل کرده و ماه های  آخر مدرک فوق دیپلم را می گذراند . البته ایشان قصد ادامه ی تحصیل به مدارج بالا تر را داشت که در تاریخ ۴/۱۱/۶۵ شربت شهادت را نوشیده و به لقاء الله پیوست این شهید عزیز در طول زندگی از دوره ی راهنمایی که پدر ایشان مغازه خرید در مغازه بعد از کلاس یعنی در وقت فراغت به پدر خود کمک می کرد و مخارج خانواده را از این راه تأمین می کرد البته پدر ایشان به تهران نیز برای کار می رفت ولی در آمد * مغازه بود و هست .

خلق و خوی و مبارزات شهید در طول پیروزی انقلاب و بعد از پیروزی از زبان پسر عموی این شهید .

بنده از ابتدای تولد با دو سال تفاوت سنی در کنار هم بودیم .

از دوران بچگی واقعاً به کسی اذیت نمی کرد . ولی اگر جائی  حق خود را پایمال می دید به دفاع از آن بر می آمد واقعاً بنده اکنون بعد از شهادت ایشان کمی که فکر می کنم این شهید را می شناسم در طول پیروزی ۱۳۵۷ و ۱۳۵۶ که نبوغ ایشان در این دوران بود در تظاهرات شرکت می کرد .

بعد از پیروزی انقلاب هنگامی که جنگ تحمیلی شروع شد ایشان با جثه ی کوچکی که داشتند اما دائماً تلاش می کردند که به جبهه بروند و از این دوران حدوداً در کلاس یازده و دوازده بود و احتمالاً دیپلم که بعد از تلاش فراوان به جبهه رفته و در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کرده و * تک تیر انداز قبول کرد . مدت این مأموریت حدود ۳ ماه با آموزش چهار ماه طول کشید و با سلامتی به  شهر خود بازگشت بعد دوباره به جبهه رفت بار دوم نیز در جبهه پاسگاه زید عراق ۳ ماه را گذراند و این بار نیز با سلامت کامل بعد از سه ماه خدمت و فداکاری به اسلام به منزل خود مراجعت نمود و بار سوم وقتی بود که طرح لبیک یا خمینی تشکیل شد که این شهید باز با طرح لبیک از مرکز تربیت معلم سمنان به جزیره ی مجنون رفته و ۴۵ روز را در یگان دریائی گذراند و بار آخر که به جبهه رفت از قم اعزام شد که در عملیات کربلای پنج در شلمچه شرکت کرد و به درجه ی شهادت نائل آمد .

واقعاً حالات روحی ایشان در این روز های آخر عجیب بود و ایمان و علاقه ای که به جبهه داشت قابل تعجب بود . روز های آخری که در قم بود بنده به او گفتم که حالا که برای تو زن شیرینی خورده اند لااقل تا عید صبر کن تا برایت زن عقد کنند بعداً برو به جبهه در جواب من گفت تا عید جنگ تمام شده من دیگر حرفی نداشتم بگویم .

در محل اگر با بچه های محل جمع بودیم همیشه ساکت بود و حرف بیخود نمی زد وقتی با بچه های محل بحث درباره ی انقلاب به میان می آمد به من می گفت حیف وقت که انسان با این ها صحبت کند چون حرف هایشان از روی عقده بود . این شهید به آن ها توجه نداشت .

از زبان خانواده ی شهید :

رفتار و کردار شهید مطابق با موازین اسلامی بود و در پوشیدن لباس و دیگر * زندگی میانه رو بود و همنشین با دوستان و رفقا و خویشاوندان همیشه با ادب و در صحبت ها همیشه آرام بود و هیچ گاه بلند صحبت نمی کرد و در سلام همیشه مقّدم بود و صله ی رحم را به جا می آورد و در طول درس خواندن در سمنان در مسافرت های دیگر خود در موقع رفتن و آمدن به فامیل ها سر می زد و از آن ها احوال پرسی می نمود و به همین دلیل از محبوبیت خاصی در بین بستگان برخوردار بود در برخورد هائی که با مردم و اهالی محل و دوستان و آشنایان داشت معنویت می بارید در این مورد الگو بود همیشه کم سخن و کم حرف بود و اگر سخنی می گفت مفید و به جا بود و بر طبق اقوالی که از دوستان و اشنایان ایشان در دانشرا نقل شده بود از بس چهره ی * به خود گرفته بود که ایشان را شهید صدا می کردند .

در * حدود پنج باری که به جبهه رفت اولین بار جنوب و دومین بار نیز جنوب در پاسگاه زید و بار سوم نیز جنوب بود و در جبهه های اطراف اهواز بار چهارم جزیره ی مجنون و بار پنجم نیز در شلمچه به جنگ با صدامیان پرداخت .   علاقه ی ایشان به امام به حدی بود که در وصیت نامه ی خود نوشته بود بار ها دعایم این بود که خدا از عمر ما بکاه و بر عمر رهبر بیفزا و حال به این دعای خود لبیک گفته ام .

یکی از خصوصیات شهید دوری از موسیقی بود که خصوصیت خود را چند باری نشان داده بود . یک بار که با پسر عموی خود به روستای مان رفتند در راه در ماشینی سوار شده بودند که راننده ی ماشین نوار موسیقی روشن کرده بود .

 این شهید که واقعاً ایمان او قابل تحسین بود به راننده گفته بود که یا نوار را خاموش کن یا نگه دار پیاده شویم .

خلاصه هرچه بگوئیم از حالات روحی این شهید کم گفته ایم .

                                                                            والسّلام