خاطرات

بعد از شهادت خیلی برایش گریه می کردم ( مادر ) ، در خواب دیدم که بالای قبرش در امامزاده ابراهیم بودم ، دفتری در آن جا وجود داشت جوی آبی از دفتر به سمت قبر پسرم می رفت و در قبرش هم باز بود گریه می کردم و بلند می گفتم بیائید بچه ام را نجات دهید و … که از خواب پریدم . تعبیرش را پرسیدم و علت پر شدن قبر پسرم از آب به خاطر گریه هایی بود که برایش می کردم .

به برادرش گفته بود که این دفعه برم نخواهم برگشت ولی به مادر نگوئید . خواب دیدم در داخل تابوتی گذاشته اند و به سمت امامزاده ابراهیم می آورند و به خانمش گفته بود که این دفعه آخرین باری است که مرا می بینی .

و به من می گفت : مادر جانمن می خواهم تو را بفرستم سفر حج و همین کار را نیز انجام خواهم داد .

خیلی دلم برایش تنگ شده بود ، خواب دیدم داخل باغ سبز است ، و در حال وضو گرفتن بود ، تا رفتم جلو ببینمش از خواب بیدار شدم .

آخرین باری که رفت ، عجیب مضطرب می دیدمش ، خیلی کلافه بود ، انگار همه ناراحت بودیم . خیلی حالت بدی داشتم ، دفعه های قبلی که به جبهه می رفت پدرش به بدرقه اش نمی رفت ولی آخرین بار تا سر کوچه همراهیش کرد .

                                  بسم الله الر حمن الر حیم

خدمت پدر بزرگوارم سلام

پس از ابلاغ بهترین سلام ها سلامتی شما پدر و مادر عزیزم را از درگاه ایزد متعال خواهان و خواستارم و امید وارم که سلام گرم مرا که همانند گرمای آفتاب و همانند نور فانوس داخل تاریکی سنگر است بپذیری و نیز این بنده ی حقیر را با پذیرفتن سلام ناقابل مرا با آغوش باز و لبی خندان بپذیری و از آن پذیرای نماید .

باری اگر از راه الطاف عاطفی جویای حال اینجانب پسر حقیر خود را خواسته باشید بحمد الله سلامتی برقرار است و جای هیچ گونه ناراحتی نیست به جز دوری روی مبارک شما که آن هم امیدوارم به زودی زود تازه گردد . باری نامه پر مهرو محبت شما در تاریخ ۱/۱۰/۶۵ در بهترین ساعات روز به دستم رسید و بی نهایت خوشحال شدم . باری از این که لطف کرده بودید و چند تا ورق برای من فرستاده بودید خیلی متشکرم . باری باید بگویم که من فراموش کرده بودم که دفتر برای نامه از قم بردارم وقتی رسیدم باختران یادم آمد و رفتم یک دفتر خریدم ولی متأسفانه برگ های آن کاهی است و چون پیش خودم گفته بودم که باید صرفه جویی کرد نامه را خلاصه نوشته بودم . باری هم اکنون که نامه می نویسم یک نامه هم از عمو برای من رسید ولی نمی دانم که چرا داداش جواب نامه مرا نداده چون این نامه ها را با هم نوشتم یکی برای خودمان یکی برای نگرفتم . باري پدرجان اميدوارم كه دو نامه هاي قبل هم به دست شما رسيده باشد . باري همين امروز نامه عمو محمد هم به دستم رسيد . باري از اين كه زحمت كشيديد و مرضيه را به يزد برديد خيلي خيلي متشكرم و اميدوارم كه به اميد خدا اگر سربازي تمام شد جبران اين زحمات را بكنم . باري از طرف من ننه و اعظم و اكرم و اسماعيل را سلام برسانيد . باري داداشي و محبوب و محمد و ليلا و فرشته و فريبا را سلام مي رسانم . باري حبيب و بتول و مريم و منيره و صغري را سلام مي رسانم . باري آقا كمال و آبجي فاطمه و اشرف و حسن و هادي و ابوالفضل و زينب و معصوم را سلام مي رسانم . باري * و زهرا و بچه هايش مهدي و ابوالفضل و داود و سميه و سميرا را سلام مي رسانم . باري دائي و زن دائي و بچه هايش قاسم و زهرا و زهره و مهدي و اعظم و شعبان و همسرش را سلام مي رسانم . باري عمو و زن عمو و بچه هايش شراره و شهلا و شهين و امير حسن و مرضيه و طاهره و محسن و هادي را سلام مي رسانم . باري خاله مرواريد و مشهدي عبدالله و بچه هايش را سلام مي رسانم . باري خاله فاطمه و حاج حسين و خانواده اش را سلام مي رسانم . باري ابوالفضل قصاب و شاطر و صفر را سلام مي رسانم . باري رضا آبجي و زهرا و مرتضي و همسرش را سلام مي رسانم . ديگر عرضي ندارم . تا نامه بعدي همگي شما را به خداي بزرگ مي سپارم . خدانگهدار همگي شما باد . ارادتمند شما

مورخه ۲۱/۲/۶۶

                              به نام پیوند دهنده ی قلب ها

خدمت همسر عزیزم سلام عرض می کنم

به آن ساحل ، به آن امواج نا آرام ، به آن دریای لبریز از صمیمیت پیام دارم . از قلبم که آن این است ( سلام گل من )

سلام . سلام بر تو ای محبوب بی همتا ای فرشته  آسمانی ، سلام بر تنها کبوتری که از بام عشق من دانه های محبت را جمع کرد . سلام بر تو که همه امید من هستی . امیدوارم که این سلام گرم مرا که از قلبی پاک سرچشمه گرفته بپذیری و در گوشه ای از قلب خود جای دهی دلم می خواهد که جان نا قابل خود را در پیشگاهت تقدیم دارم و با اولین قطره خونی که از بدنم خارج می شود در جلوی پای مبارک شما همسر عزیزم بریزم امیدوارم که هیچ گونه ناراحتی نداشته باشی .

باری اگر از حالم خواسته باشی بحمد الله بد نیستم و به دعا گویی شما مشغول می باشم . باری از این که قم مانده ای خوشحالم ولی مبادا خدایی نا کرده مادر و پدرت فکر کنند که ما شما را قصداً به یزد نبرده ایم شما حتماً تلفن به یزد زده اید تا آن ها با خبر باشند یا این که نامه ای نوشته اید . امیدوارم که همین طور باشد ولی من هم یک نامه برای آن ها می نویسم و آن ها را با خبر می کنم که شما خودتان می خواهید قم بمانید . باری مرضیه مگر خاله فریده نرفتند حتماً آن ها یزد نرفتند و کسی هم نبوده که شما را ببرد یزد و شما هم از یزد رفتن صرفه نظر کرده اید خلاصه برای این بار استاد می شوی وقتی که من به شما می گویم قم می آیی می گویی که نه چون می ترسی که دوباره هم مثل این بار قم بمانی و کسی نباشد که شما را ببرد یزد . خلاصه در هر صورت خوشحال شدم که قم هستی . باری در نامه بعدی از وضع قم برایم بنویس که آیا قم بهتر است یا این که بروی یزد ولی وقتی آمدم معلوم می شود اگر گفتی می خواهم بروم یزد معلوم می شود که قم به شما بد گذشته و اگر هم میانه بودی یعنی قم و یزد برایت فرقی نمی کند می گویی مثلاً همین جا می مانم یا می روم یزد خلاصه همه ی این حرف ها برای ۴۰ روز دیگر معلوم می شود . باری مرضیه من چند شب است که خواب های خوب می بینم همه خوشحال هستند . آیا عروسی در کار هست و ما خبر نداریم یا بچه ای به دنیا آمده و ما اسم او را نمی دانیم خلاصه باید یک خبری باشد که من این خواب ها را می بینم . باری از طرف همه ی دوستان و آشنایان و فامیل ها و همسایگان را سلام برسان . خلاصه باید ببخشی که پر حرفی کردم . تا نامه بعدی همگی شما را به خدای بزرگ می سپارم .

آوای خوش هزار تقدیم تو باد

                                         زیباترین بهار تقدیم تو باد

گویند که لحظه ای ست روئیدن عشق

                                         آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد .

                                                               ارادتمند شما برزگر

                                                              مورخه ۲/۱۰/۶۵