محل شهادت : پیرانشهر ۱۳۶۲/۶/۱۰

                                  بسم الله الرحمن الرحیم

وصیتنامه:سید علی محمد برقعی                   فرزند:سید فخرالدین

و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیا و لکن لاتشرون

به کسی که در راه خدا شهید می شود مرده نگویید آن ها نمرده اند بلکه زنده اند ولی شما این واقعیت را درک نمی کنید   (بقره آیه ۱۵۴)

به نام خدایی که جان داد تا در راه او فدا کنیم    

با سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی این امید مستضعفان و چراغ  و راهگشای مسلمانان جهان و دشمن مستکبران پس از سلام به شهدای خون خفته که با خون خود درخت اسلام را برای همیشه آبیاری کردند .

سلام و درود به مجرومین و معلولین اسلام که شهیدان زنده ی تاریخند و با این عملشان نشان دادند که از هیچ چیزی مضایقه ای ندارند و سلام به دوستان و آشنایانی که ادامه دهنده ی راه شهدا هستند و سلام بر پدر و مادرم که با زحمات زیاد توانستند فرزندی را تربیت کنند که بتواند در جبهه های حق علیه ظلم بجنگد و با کمک و یاری خدا راه کربلا را باز کرده و رفته رفته راه بیت المقدس و قدس عزیز را باز کنیم و سلام به برادرانم و امیدوارم که اگر شهید شدم راهم را ادامه دهند و نگذارند سنگرم خالی بماند و با عمل خود مواظب ضد انقلاب و شایعه سازان این مزدوران و نوکران آمریکا باشند و نگذارند که خدای نکرده خدچه ای به این انقلاب وارد آید که همان طوری که امام بارها فرمودند الان مملکت ایران مملکت اسلام است و اگر این انقلاب شکست بخورد اسلام شکست خورده است و سلام بر خواهرانم و خواهری که از هر کس دلسوخته تر است و امیدوارم که بتوانند بچه ای تربیت کنند که بتوانند پیرو اسلام و ادامه دهنده ی راه شهدا باشند

وضمناً خواهش دیگری را که از شما دارم این است که همان طور که می دانید قبلاً بر اثر بیماری و یا علل دیگر بعضی از مواقع موفق به انجام دادن فرایض دینی خود از قبیل روزه و یا نماز نشده ام و خواهش من این است که برای احتیاط واجب یک سال نماز قضا و همین طور ۳ماه روزه قضا برایم به جا آورده شود . با این کار خود شاید بتوانید قدری از گناهان را سبک کنید با تشکر.

این شعار را هرگز فراموش نکنید :

خدایا خدایا تو را به جان مهدی تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار از عمر ما بکاه و به عمر او بیفزا و پیام دیگری را که دارم این است که تا می توانید از این دولت و جمهوری اسلامی دفاع کنید و مواظب توطئه های آمریکا خیانت کار باشید و همیشه از روحانیت مبارز و آگاه پشتیبانی  کنید و به ولایت فقیه ایمان داشته باشید و به قول امام پشتیبان ولایت فقیه باشید تا آسیبی به مملکت نرسد و پیام من به مسئولین مملکتی این است که هیچ گاه امام را تنها نگذارید و کاری نکنید که روح شهدای ما را برنجاند و امام ناراحت بشوند و همیشه پیرو خط امام و اسلام باشید . و الان خداوند نعمت بسیار بزرگی که جمهوری اسلامی است به ما عنایت فرموده اند و باید با تمام نیرو این انقلاب را از شر دشمنان و ابر قدرت های غرب و شرق و گروه های داخلی حفظ کنید و دیگر روی سخن با خانواده های شهدا و مجروحین و معلولین که درود خدا بر آن ها که با پرورش دادان چنین فرزندانی توانستند اسلامی و انقلابی بودنشان را ثابت کنند .

و در آخر روی سخن خود با پدر و مادرم و برادران و خواهرانم که اگر افتخار شهادت نصیبم شد مبادا خدای نکرده ناراحت شوید و صبر داشته باشید همان طوری که خداوند می فرماید : ان الله مع الصابرین خداوند با صبر کنندگان است .

و با این عمل خود مشت دیگری بر دهان آمریکا و ضد انقلاب زده اید و دیگر اینکه هیچ گونه خرج های بیهوده نکنید و لباس سپاه نپوشید زیرا که شهید هیچ موقع نمی میرد و به فرموده ی خدا شهید همیشه زنده است و اگر خداوند شهادت ما را بپذیرد شهید می تواند در آخرت شفاعت دیگران را بکند و حدیثی از پیامبر اکرم که می فرماید :

کسی که مرا طلب کند مرا می یابد و کسی که مرا می شناسد و کسی که مرا شناخت عاشق من می شود و کسی که عاشق من شد من عاشق او می شوم و کسی که من عاشق او شدم او را شهید می کنم و کسی را که من شهید کنم دیه ی او بر من است کسی که دیه او بر من باشد من دیه ی او هستم دیگر حرفی ندارم جز سلامتی رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی و پیروزی رزمندگان اسلام بر کفر و نابودی دشمنان اسلام و آمرزش شهدای اسلام را از درگاه خداوند متعال خواستارم و دیگر این که امیدوارم که مرا حلال کرده و از کلیه ی قوم و خویشان و دوستان و آشنایان هم برایم حلالیت بطلبید و امیدوارم که مردم شهدا را فراموش نکنند و بر سر مزارشان بیایند و روحشان را شاد کنند والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته    سرباز وظیفه اعزامی از قم به جبهه ی غرب

۵/۲/ ۱۳۶۱مصادف با اول رجب ۱۴۰۲هجری قمری.

پدر شهید :
ایشان خیلی خوش اخلاق بودند و برخوردشان با من و مادرشان خیلی خوب بود ایشان هیچ موقع نماز جماعتشان ترک نمی شد ایشان بعد از سن طفولیت به مدرسه رفتند و تا دیپلم ادامه تحصیل دادند و بعد از آن به سربازی رفتند که آموزش را در شهر ارومیه دیدند و در همان جا مشغول به انجام دادن خدمت شدند و ۱۰الی ۱۵ روز به پایان خدمت داشتند که هلی بر تن زده می شود و ایشان هم در آن عملیات شرکت می کنند و سه روز در محاصره قرار می گیرند . به حدی می رسد که دیگر هیچ آب و غذایی برایشان باقی نمی ماند و طوری محاصره تنگ می شود که درگیری بعد از به پایان رسیدن مهمات به درگیری تن به تن می رسد و بعد از به هلاکت رسیدن دو نفر چند نفری که از پشت به خنجر به پشت کمر ایشان می زند و بعد چند نفری که از معرکه فرار می کنند جریان را برای ما تعریف کردند اما جنازه ایشان مفقود شد و دیگر برنگشت …
یکبار هم یادم هست که وقتی از مدرسه برگشتم روی یک ماشین بارفروشی بود که از میدان آورده بودند که بفروشد وقتی که به ایشان گفتم چرا این کار را می کنید گفت من خرج خودم را خودم در می آورم و نیازی به شما نخواهم داشت وایشان روی درب کمد شعر و عکس های زیادی را نصب نموده بودند ایشان دفعه آخر ۸ شهریور بود که با هم به پل آهنچی رفتیم و بعد ایشان سوار ماشین شدند و رفتند که من به مادرش گفتم این آخرین بار اوست که می رود و دیگر به شهادت می رسند و روز ۱۲ شهریور بود که خبر شهادت ایشان آمد اما جنازه ای دیگر برنگشت ایشان خیلی فعال بودند هم زرنگ بودند
مادر شهید :
ایشان دفعه آخر به من گفت : مادر دیگر رفتن من به مسجد جمکران به پایان رسید و دیگر این آخرین بار بود که به جمکران رفتم شبی که ایشان به شهادت رسیدند من از خواب پریدم و زمانی که آمدند و وسایل ایشان را به درب منزل آوردند می دانستم که ایشان به شهادت رسیده اند
یک روز نماز صبحشان قضا شد ایشان آنقدر ناراحت بود که هیچ موقع من آن صحنه را فراموش نمی کنم ایشان دلشان می خواست که در شیخان به خاک سپرده شوند وقتی که فهمیدند که دیگر شیخان شهداء را دفن نمی کنند مرتب از گمنامی برای من می گفتند و اجر این که در گمنامی شهید شدن چقدر است برای من می گفتند یک مرتبه به جای هدیه عید ایشان تابلوی (( و من عرفنی عشقنی )) را به من دادند من بعد از شهادت ایشان را در خواب دیدم که آن طرف نهری ایستاده اند و بعد از اینکه من گفتم ایشان به این طرف نهر آمدند و گفتند ما در اصلاً ناراحت نباش سر من را حضرت زهرا (س) در بغل گرفت و حضرت رسول (ص) آب به من نوشاند
برادر شهید : سید مهدی برقعی
به نقل از همرزمان:
ایشان از تک آورهای هلی برن ارتش بودند که در عملیات والفجر۲ یک سری از پل ها را ایشان و رفقایشان باید منهدم می کردند که ۶۰کیلومتر داخل خاک عراق بود اینها بعد از انجام عملیات توسط دموکراتها شناسایی شوند و محاصره می شوند و ایشان تیر به قلبشان می خورد و دیگر رفقایشان می گریزند و در حال گریختن ایشان را تیر به قلبشان خورده می بینند ایشان در عملیات ها کارشان هلی برن کردن بوده است ایشان یک مرتبه که به مرخصی آمده بودند به من می گفت که من ۴۰هفته جمکران نذر کرده ام که شهید شوم و مطمئنم که شهید خواهم شد اما دوست دارم که گمنام باشم چون شهیدی که گمنام باشد نزد آقا امام زمان (عج) هستند .

ایشان اخلاق بسیار خوبی دارند یک روز ایشان نماز صبحشان قضا شده بود توی خانه می گفت چرا باید نماز صبح من قضا شود ایشان دفعه آخر بود که پدرشان را تا دم شاه جمال بردن و ایشان رفتند و به شهادت رسیدن .