كدشناسايى :۱۲۴۰۱۳۹
كدبايگانى :۷۹۰۲ ۶۲
نام :سيدابوالفضل
نام خانوادگى :حسينىكاشانى
نام پدر :سيداسماعيل
تاريختولد :۱۳۴۵/ /
ش.ش :۱۲۱۹۵
محلصدورشناسنامه :قم
تاريخ شهادت :۱۶/۱۲/۶۲
نوع حادثه :حوادثمربوطبهجنگتحميلى
شرح حادثه :حوادث ناشى ازدرگيرى مستقيم بادشمن-توسطدشمندرجبهه
استان :بنيادشهيداستانقم
شهر :ادارهبنيادشهيدقم
وصيتنامه :وصيت نامه شهيد سيدابوالفضل حسينىكاشانى
كد شناسايايى: ۱۲۴۰۱۳۹
بسم الله الرحمن الرحيم يا ايها الذين آمنوا ان الله يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص
اى كسانى كه ايمان آوردهايد بدرستيكه خدا دوست ميدارد آنان را كه كارزار با دشمن مىكنند در راهشان صف زده گويا كه ايشانند بنائى استوار ساخته شده.
با سلام به امام زمان(عج) و نايب بر حقش امام خمينى كه با رهنمودهاى پيامبر گونهاش ما را از زندگى كفرگويان نجات داده و با سلام به رزمندگان جبهه هاى حق عليه باطل و با سلام و درود به شهيدان گلگونكفان كربلا و روز عاشورا و كربلاهاى ايران و عاشوراهاى آن و با سلام به خانواده شهدائى كه چشم و چراغ اين ملتند و با سلام به امت حزب الله وصيتنامه خود را شروع مىكنم.
اينجانب سيدابوالفضل حسينى فرزند سيداسماعيل حسينى داراى تاريخ تولد ۱۳۴۴، اولا خدمت مادرم و خانواده گراميم كه مرا بزرگ كرده و تحويل جامعه اسلامى دادند و راه و روش زندگى كردن را به من آموختند تشكر مىكنم اما چگونه مردن را خود انتخاب كرده و عاشقانه به سوى او به شتاب در آمده و انتظار لحظه موعود را مىكشيدم. خوشحالى مىكنم مادر مهربان و گراميم از اين كه براى بزرگ كردن من زحمات زيادى كشيدى تشكر مىكنم و من انشاءالله كه در روز قيامت بتوانم در برابر انبيا و امامان سرافرازانه باشم كه سرافرازى من، سرافرازى خانواده من است و همچنين در برابر پيامبرانم و امامان. مادرجان موقعى خبر شهادت من به گوش شما عزيزان مىرسد من در ميان شما نيستم و سعى و كوششتان بر اين باشد ناراحتى بخودتان راه ندهيد در اين صورت روح من در عذاب خواهد بود و بر مرگ من لباس مشكى نپوشيد و بر من گريه نكنيد و از برادران عزيز خود مى خواهم كه راه مرا ادامه داده و نگذارند كه سلاح من به زمين بيفتد. از آنها مى خواهم كه مرا حلال كنند و اينجانب حقير را ببخشند مخصوصا برادرانم آقامرتضى و آقامصطفى و آقاحسين و آقاعلى و آقارضا و از خواهران مهربانم كه مىخواهم توصيههاى اين برادر كوچكشان را جامه عمل پوشانده كه حجابشان را حفظ كنند كه اين پوشش سياه آنها كوبندهتر از خون سرخ من است و اين جامه سياه سنگر است و با حفظ آن، سنگر آغشته به خون برادرتان را حفظ كنيد و از تمامى فاميلها از عمو و دائى خود و آشنا و دوستان ميخواهم كه مرا حلال كنند و راه اينجانب كه راهى جز راه خدا نيست ادامه دهند و در آخر از همه دوستان و همسايگان محترم مىخواهم مرا ببخشند و حلال كنند انشاءالله و از همه ملت مسلمان و شهيدپرور ايران مىخواهم هميشه پشتيبان روحانيت باشند و امام عزيز را تنها نگذارند و راه شهيدان را ادمه دهند و از برادران رزمنده مىخواهم اگر بدون من به كربلا رفتند مشتى خاك همراه خود آورده و بر قبر اينجانب بپاشند كه شايد خداوند بخاطر اين خاك گناهان مرا ببخشد. انشاءالله
در آخر دعا هميشگىمان را فراموش نكنيم كه خدايا خدايا انقلاب مهدى خمينى نگهدار الهى آمين يارب
اين بود وصيتنامه فرزند حقيرتان ابوالفضل حسينى
در تاريخ ۲۷/۱۱/۱۳۶۱ نوشته شدهاست.
شهید در سال ۱۳۴۵ در قم در یکی از خانوادههای متدیّن و مذهبی پرورش یافت و در دامن مادری مهربان و پدری بزرگوار تربیت شد پیوسته کودکی خوب و گوشهگیر و کم آزار بود. حسین کم کم بزرگ میشد تا به سن نوجوانی رسید، هم درس میخواند و هم کار میکرد، تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند و چون علاقه زیادی به خیاطی داشت در یک جا مشغول به کار شد ولی همیشه فکرش در این بود که به جبهه اعزام شود. با مهر امام خمینی بت شکن در طرح لبیک یا خمینی شرکت کرد و در عملیّات خیبر در جزیرۀ مجنون شرکت فعّالانه داشت. در این اواخر مثل اینکه به شهید الهام شده بود که به شهادت خواهد رسید موقعی که میخواست برود ما اطلاعی نداشتیم و بعد از چند روز از جبهه تلفن کرد و گفت من در آنجا هستم و از راه دور از همه اقوام و فامیل حلالیت میطلبید. شهید دوران انقلاب در راهپیمایی و تظاهرات و شعار مرگ بر شاه همگام با مردم بودند. از نظر اخلاقی بسیار با ایمان و مهربان بود در مجالس مذهبی شرکت میکرد مانند سخنرانیهایی که در بعضی مساجد بر علیه شاه خائن تشکیل میشد و شرکت فعالانه داشت. نظرش در مورد ولایت فقیه به این گونه بود که «کسیکه منکر ولایت فقیه باشد مسلمان نیست و باید از ایشان اطاعت نمائیم. دوستدار روحانیت باشیم چون جامعه ما نیاز به روحانیّت دارد و هر چه داریم از آنهاست چون آنها مبلّغ ما هستند». ایشان در انتخاب دوستانشان بسیار دقّت میکردند و اگر هم با کسی دوست می
شد نسبت به ایشان علاقه خاصی پیدا میکرد. ما از ایشان راضی هستیم چرا که وظیفه خود را نسبت به پدر و مادر انجام میدادند. توجّه بسیاری نسبت به فقرا و محرومین داشتند و به آنها کمک میکردند.
شهید سید ابوالفضل حسینی در خاطراتی که مادرشان تعریف میکند این گونه است که با دیگر فرزندانم بسیار تفاوت داشت و از لحاظ گذشت، محبت، فداکاری سرآمد همه خانواده بود. همیشه در محافل نماز و دعا شرکت میکرد و ما را نیز به شرکت در این جلسات دعوت مینمود. ابوالفضل چون نام خودش نیز ابوالفضل بود همیشه روزهای محرم سقاء میشد و به مردم آب میداد. همیشه عاشق امام حسین بود و میگفت آن قدر میروم جبهه تا راه کربلا را باز کنم و با خونم خاک آنجا را آبیاری کنم. مادر شهید میفرماید موقعی که جنازه پسرم آمد تا یک هفته به من نمیگفتند. یک روز پسرم ما را دعوت کرد. دیدم پذیرایی ایشان با همیشه فرق دارد. گفتم: چه شده؟ گفتند: چیزی نشده است. یک دفعه دیدم همه گریه میکنند. گفتم: چه اتفاقی افتاده؟ گفتند: ابوالفضل شهید شده است. گفتم: حالا به من میگویید؟ فکر کردید من طاقت شنیدنش را ندارم؟ به من خبر داده بودند که او شهید خواهد شد و از آن موقع بود که فهمیدم خداوند صبری من داده و الحمد لله خوشحال هستم که پسرم در این راه به شهادت رسیده است.