سال ۱۳۴۰ در خانواده ای اصیل و مؤمن به دنیا آمد. از هفت سالگی در مدرسه ای که پدرش مؤسس و مدیر آن بود، تحصیل علم کرد. پس از پشت سرگذاردن دوران دبستان، به جمع حوزویان پیوست و تحصیل علوم دینی را از مدرسه حقّانی آغاز کرد. هوش سرشار و استعداد فوق العاده اش از او طلبه ای موفق ساخته بود. وی با سریع گذراندن دوره مقدمات و سطح، خود را به درس خارج رسانید و توانست از محضر اساتید بزرگی استفاده کند.
قبل از انقلاب، با همکاری دوستانش اعلامیه ها و نوارهای مهم و حساس ضدّ رژیم را نقل و انتقال می داد. او با مطالعات دقیق و عمیق روزنامه ها و مجلات و کتب معتبر و ارائه نقد و نظر پیرامون مسائل روز، نشان می داد که
به رشد سیاسی بالایی دست یافته است.
حجت الاسلام سیداحمد خاتمی پیرامون زندگی ایشان می فرمایند:
«از همان روز اول که من با او آشنا شدم، سخن از امام و انقلاب و جنایات رژیم خائن پهلوی بود. یادم نمی رود این صحنه که سن ایشان قانونی نبود؛ فلذا دوستانی که می خواستند اعلامیه پخش کنند اعلامیه ها را به او می دادند… »
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به منظور مقابله با توطئه های ضدّانقلاب، به کردستان، ترکمن صحرا و خرمشهر رفت و با توطئه های خائنانه حزب خلق مسلمان و لیبرال ها به شدت به مبارزه پرداخت. ایشان از اوایل جنگ تحمیلی به جبهه ها شتافت و با سنگرنشینان وادی ایثار در آمیخت. او با تبیین مسائل اسلامی و تحلیل موضوعات و مسائل سیاسی در جبهه، بر شناخت رزمندگان اسلام می افزود. پس از مدتی فعالیت و تلاش و نشان دادن لیاقت و شایستگی، مسئولیت عقیدتی سیاسی لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب علیه السلام به ایشان پیشنهاد شد؛ اما موافقت نکرد. پس از اصرار زیاد مسئولان، تفأل به قرآن زد که این آیه آمد: «و افعلوا الخیر لعلکم تفلحون » )حج/ ۷۷ ( بدین ترتیب بود که با مسئولیت، خدمات قابل توجهی را به رزمندگان اسلام ارائه داد و در این سنگر نیز از نبرد مسلحانه با دشمن کینه توز غافل نبود. سرانجام در تاریخ ۱۰ / ۲/ ۱۳۶۵ وی در حالی که برای دیدار با رزمندگان اسلام به خط مقدم نبرد می رفت در جزیره
مجنون به شهادت رسید.
مرحوم حجت الاسلام سیدحسین سعیدی درباره تقوا و طهارت روحی این شهید می گوید:
«آن قدر خودساخته بود که برای حفظ دینش حاضر بود چون اصحاب کهف سنگر به سنگر و بیابان به بیابان و شهر به شهر برود تا مبتلا به یک کلام ناپسند و گناه نشود! »
با آن که طلبه بسیار موفقی بود و می توانست با ادامه تحصیل، به مدارج عالی علمی دست یابد؛ اما با احساس وظیفه، ترک یار و دیار می کرد و به سوی جبهه ها می شتافت. او خود بارها می گفت: «در جبهه که هستم دینم
محفوظ تر است ». با آن که مسئولیّت ایشان بر بخش عقیدتی سیاسی لشکر بود؛ امّا پیوسته در خطوط مقدم حضور می یافت و با لباس مقدس روحانیت به رزمندگان روحیه و دلگرمی می بخشید و بدین سان در اکثر عملیات ها حضور
فعال داشت. در عملیات والفجر ۸، در زیر آتش شدید دشمن، با چالاکی تمام، شن در کیسه ها می ریخت تا بچّه ها سنگر بسازند. در خطوط پدافندی همانند یک بسیجی ساده در پاسگاه ها پست می داد. وقتی با بسیجیان به مرخصی
می آمد، زودتر از آنها به جبهه بازمی گشت. او بچه ها را به طرف میدان رزم سوق می داد و پیوسته کلام حضرت امام را به آنها گوشزد می کرد که: «جنگ مسأله حیاتی است و هیچ بهانه ای نمی تواند مانع حضور شما در جنگ شود. »
شهیدحسین کرمانی در این باره می گفت:
«خدا شاهد است من خودم شخصاً، هر موقع ایشان را در خطّ مقدّم می دیدم برایم روحیه بود؛ انگار که تازه وارد خط شده ام. چون می دیدم این فرد با این که برادرش مفقود شده و خودش مسئولیّت مستقیمی در جنگ ندارد؛ ولی همین که با لباس مقدّس روحانیت می آمد توی خط، خودش برای ما روحیه بود .»
در عملیّات بدر سیّد محسن خود را آماده می کرد تا همراه رزمندگان، در خط مقدّم نبرد حضور پیدا کند؛ اما با مخالفت فرمانده لشکر مواجه می شود. او خود درباره آن لحظه حساس می نویسد:
«نزدیک سوار شدن به قایق ها بودیم که برادر جعفری فرمانده لشکر را دیدم. برای خداحافظی به طرفش رفتم. او وقتی مرا دید، به فرمانده گردان، شهید عزیز مصطفی کلهری گفت: او را با خود نبرید! من به شدّت متأثر شدم. آرزوی عجیبی داشتم که شب عملیّات در کنار رزمندگان اسلام باشم. به هر حال جلو گریه خود را گرفتم و با حاج احمد فتوحی به طرف مقّر فرماندهی لشکر بازگشتیم او با این عمل نیز به وظیفه خود که اطاعت از فرماندهی بود عمل کرد.
نکته قابل توجه دیگر در زندگی سیاسی این سید بزرگوار، این است که هر چند به خوبی جریانات سیاسی روز را تحلیل می کرد؛ اما چنان متعهد و متشرع بود که زبانش به غیبت و تهمت آلوده نشد. حفظ حیثیت و آبروی اشخاص را در نظر داشت. در راه دین خستگی ناپذیر بود و در انجام تکلیف، سر از پا نمی شناخت. سرانجام هم در همین راه دفتر سبز اعمالش به امضای سرخ شهادت، مزین شد.