وصیت نامه شهید مدافع حرم سعید سامانلو در دوره راهنمایی که پشت قاب عکس خودش مخفی کرده بود

عکس دوره اول راهنمایی شهید سعید سامانلو است که خـداوند از سرتقصیرا تش بگذرد و به

او رحـم کند که در این دنیـــای وانفســــا چیزی جـــــز خوردن و خوابیـــدن نفهمید و رفت برای رضــــــای خدا او را از یاد نبرید و برایش دعـــا

کنید و طلب مغفرت نمایید که نیازمند دعــــــای شماست عزیزانم توصیه می کنم توصیه ای که خداوند فرمود و رسولش بازگو کرده و ائــــــمه اطهار بر آن تاکید داشتند و آن چیزی نیست جز اتق الله… از خداوند بترسید و تقــــــــــوی پیشه کنید وقتی خــــــداوند خود را در قــــــرآن متقی معرفی می کند.

امید روزی که یار ظهور کند و جهان را مملو از عدل و داد کند.

شهید فی سبیل الله

هیچ بن قنبر بن هیچ

——-

قسمتی از الهی نامه شهیدسعیدسامانلو خدایادوست دارم بادست شقی ترین انسانهابدنم درراه توسوزانده شوداثاری نمانداگرماندروی قبرم بنویسدنمی شناسیم کی هست

————————-

قسمتی ازوصیتنامه شهیدسعیدسامانلو بپسرش علی. علی جان گوش بفرمان این سیدبزرگوارامام خامنه ای عزیزباش زیزاایشان هم گوش بفرمان حضرت حجت ع هستند

————————-

قسمتی ازالهی نامه شهیدسعیدسامانلو خدایادوست دارم درمقابلت وبه خاطرت زنده زنده درآتش خشم منافقین بسوزم وبه وجهت نظاره کنم می دانم تقاضای بس بزرگی برای من حقیقراست ولی توچنان غنی وبی نیازی که می توانی درخواستم رااجابت کنی ولذت وصالت رابه کامم بچشانی

——

قسمتی ازالهی نامه شهیدسعیدسامانلو بسم رب الشهدا والصدیقین ای آسمان تویی که همیشه ازبالااعمالم رانظاره گربودی وبوی تعفن گناهانم رااستشمام کرده ای باتوام باتوکه پرازاسراری باتویی که هزاران همچو زمین دردریای توشناورنآری باتوام تویی انوارنفوس قدسیه رامشاهده کرده ای. ای رابط بین سموات دگر ای که دلت به صافی وروشنی خودت میباشدای هاله نورحضرتزهراسلام الله علیها ازتوخداحافظی میکنم. ….ادامه دارد

——–

عزیزانم توصیه می‌کنم توصیه‌ای که خداوند فرمود و رسولش بازگو کرده و ائمه اطهار بر آن تاکید داشتند و آن چیزی نیست جز، اتق الله…

از خداوند بترسید و تقوی پیشه کنید…

قسمتی از الهی نامه شهیدسعیدسامانلو یامجیب الدعوات قسمت ۷الهی بیادمی آورم آن موقعی که درآغوش گناه بودم وغرق درافکارپلیدشیطانی، مثل اینکه شیطان چشم وگوش وعقلم رابسته بود،صدای خبیثش رادرگوشم احساس میکردم. تمام ذرات عالم به چشم یک شقی مرانظاره میکردندآه مولای من این دست پربرکت ورحمت توبودکه برگوش قلبم نواخته شدوبیدارشدم. آری این توبودی که مرابه سجده کشاندی وقطرات اشک راهمچون باران بهاری ازدیده گانم جاری ساختی. …دادمه دارد

قسمتی ازالهی نامه  شهیدسعیدسامانلو بسم رب الشهدا والصدیقین قسمت ۲ ای زمین ای که توراپست ترین چیزهامی دانند.ای که سالهااین نعش تعفن مرابرروی خودتحمل کرده ای.ای مسجداولیائ خداای که خون های مظلومانی همچون سیدالشهداعلیه السلام بروی توجاری شده.ای که انبیاوائمه برروی توقدم نهاده اند ای که قطعاتی ازجنت درتوجای گرفته ای که درخودبدنهای پاک ومقدسی راپنهان کرده ای ازتوخداحافظی میکنم وسلامی دوباره به تومی دهم چون که تومرادرخودجای خواهی داد….دادمه دارد

من خانم ترابی از اهواز هستم

همه می دونن شهید زنده است و به انقلابی که به ثمر رسونده سر میزنه و مدام اونو از گزند خطرات و تهدیدات حفظ می کنه

بنده با شهید سامانلو بعد از شهادتش از طریق کانالش آشنا شدم و ارتباط دوستی و عاطفی برقرار کرده ام چون شنیده بودم میشه با شهیدان دوست شد

مشکلات و خطراتی تو زندگیم بود که واقعا اگر شهید سامانلو کمکم نمی کرد خدا می دونه چه اتفاقی می افتاد

تابستان است و گاهی به پایگاه بسیج محله می روم . در آنجا یکی از مسولین، کانال شهید سامانلو را به من و دوستام معرفی کرد و بیشتر ماها عاشق آقا سعید شدیم

به خداوندی خدا قسم، روح شهید همیشه همراهمه و حضورش رو در زندگیم حس می کنم

خیلی هوامو داره . هر وقت دچار سر در گمی می شم شهید رو واسطه بین خودم و خدا قرار می دم و گزینه اصلح رو نشونم میده

خیلی دوست دارم سر مزار دوست شهیدم بیایم دوست دارم فرزندانش را ببوسم و از آنها تشکر کنم

خدا کند که لایق این دوستی باشم…..

چند نفری تو سوریه دور هم نشسته بودیم و شوخی می کردیم درباره چیزهای مورد علاقه مون می گفتیم

رسیدیم  به رنگ مورد علاقه

هر کی یه چیزی می گفت و رنگی رو دوست داشت

 شهید عربی و شهید سامانلو هم تو اون جمع بودند،

نوبت شهید عربی شد که رنگ مورد علاقه اش بگه…..

گفتیم علی چه رنگی رو دوست داری خندید و گفت رنگ عشق وووووووو

شهید سامانلو هم از اون ور داد زد گفت شهادت رنگ عشقهههههههه

همه خندیدیم

گفتیم باشه بابا، دوتاتونم ایشالله رنگ عشق شهادت بگیرید

واقعا چه لحظه ایی بود و چه مرغ آمینی نزدیک ما بود.

خدایا ما رو هم به رنگ عشق شهادت برسون.

مثل تموم شهدا به کام من عسل بزار

ارواح خاک مادرت یه کم به من محل بزار

بنده مطیعی، از دوستان آقای سامانلو هستم

دختر من از پسر کوچک، شهید سامانلو چند ماهی کوچکتر است . پسر آقا سعید که به دنیا آمده بود بنده همراه خانواده به دیدنشان رفتیم

از آقا سعید پرسیدم اسم پسرتان را چه گذاشتید ؟ گفت محمدحسین

گفتم دختر من هم چند ماه دیگر به دنیا میآید و هم بازی محمدحسین تو میشود

 گفتم اسم دخترم را می خواهم بگذارم (آدرینا)

آقا سعید یکم بهم نگاه کرد گفت یعنی چی ؟ گفتم یعنی دختر زیبا رو

گفتم اسم اصیل ایرانی است

خندید و گفت من اگر هزار تا بچه، داشته باشم اسمشان را زهرا و فاطمه ، علی و محمد (اسم ائمه) می گذارم

گفت خجالت بکش !! این چه اسمیه؟!

 بهش بگیم آدرینا خانم…

 یا بگیم خانم آدرینا …

 خندید گفت اصلا بهش (خانم) نمیاد

سعید گفت یکی از حقوق  فرزند بر پدر انتخاب نام درست برایش است

آخه آدرینا یعنی چی ؟ بهم گفت اون دنیا از پدر و مادر خصوصا پدر درباره اسم بچه سوال میشه

اسامی که اسم ائمه نباشه اونجا شنیده نمیشه

بعد کلی حدیث از امام ها درباره (نامگذاری) که حق فرزند بر پدر است رو برام گفت

کلی حالم دگرگون شد بعد از حرف های سعید با حالت شرمساری گفتم آخه اسم فاطمه و زهرا خیلی داریم دختر برادرم ، دختر خواهرهای خانم همشون از این اسم ها گذاشتن

بچه ها قاطی میشوند وقتی آنها را صدا می کنیم . سعید لب هاشو گزید و سرشو تکون داد و گفت : واقعا متاسفم

کاش قبل اینکه بابا بشی، بزرگ میشدی…

گفت این طوری که حرف میزنی منو حرص میدی

سعید گفت اونا فاطمه بنت حسن و حسین……. هستند.  فاطمه تو بنت ابوالفضل میشه نگران نباش قاطی نمیشن !! مگه نخود لوبیا ن؟

خلاصه گفتم بابا غلط کردم هر چی تو می گی می زارم ؟ گفت به من چه ؟ مگه من باباشم !!!  سه ساعته دارم باهات حرف میزنم آخرش میگی قاطی میشن

کلی خندیدم ولی اون روز دیگه چیزی نگفتیم تا اومدم خونه همسرم گفت چی می گفتید با آقا سعید ؟  واسه خانمم  تعریف کردم که چقدر آقا سعید رو حرص دادم . خانمم خندید گفت راست  می گه خوب دخترمون که بدنیا اومد اسمشو گذاشتیم فاطمه

وقتی به سعید گفتم خیلی خوشحال شد گفت آفرین ، آفرین بر تو

 بهم گفت هر خونه ای که دختر داره باید یه اسم فاطمه هم داشته باشه انشالله به زودی های زود، علی دار هم بشید

روحت شاد آقا سعید، تو رو خدا منو حلال کن هر وقت به اون روز فکر میکنم دلم برات تنگ میشه

————————-

یکی از هم محله ایی های شهید سامانلو هستم

من و سعید از بچه گی تو یه محل زندگی می کردیم خیلی با هم, بازی می کردیم

 یادم میاد اون روزا تقریبا سال های ۷۲ یا ۷۳ بود که نزدیک خونمون یه زمین خالی بود همه بچه ها فوتبال و والیبال بازی می کردیم

سعید فوتبال رو زیاد دوست نداشت اما والیبال خوبی داشت و مهارت بالایی تو بازی والیبال داشت . تو یار کشی همه سعید رو می خواستند

یه روز سرش دعوا شد هر دو تا گروه سعید رو می خواستند یک دفعه خودش گفت

من و خدا ، شما همه . . .

————————-

یکی از دوستان تعریف می کرد می گفت که تو منطقه کاری بهم سپردند سوار ماشین که شدم حاج محمود هاشمی رو تو سوله دیدم بهش گفتم محمود بیا با هم بریم تا اینجا بیایم۰

محمود دمپای تو پاش بود گفت یه دقیقه صبر کن من پوتینم رو بپوشم۰

گفتم بیا ولش کن الان برمی گردیم۰

ولی توجه نکرد رفت پوتینش رو پوشید سلاحش رو برداشت و سریع اومد۰

وقتی سوار ماشین شد گفت برادر اینجا منطقه عملیاتی باید در همه حال آماده باشیم