سال ۱۳۳۶ در جمع خانواده ای مهربان، مذهبی و کشاورز در روستای «بیدهند » قم پا به عالم خاک نهاد. هنگامی که نوزادی بیش نبود، به بیماری سختی گرفتار آمد به گونه ای که او را به طرف قبله خواباندند. مادرش در این زمان دل به خدا داد و از آن قادر متعال، مدد جست و به آن مهربان یگانه عرض کرد! «خدایا! فرزندم را اسماعیل، نام نهادم و می خواهم زنده باشد و در رواج دین تو که بر حق است خدمت کند ». بالاخره دعای مادر مستجاب شد و نوزاد با عنایت الهی زندگی دوباره یافت. اسماعیل پس از گذراندن دوران طفولیّت به مدرسه رفت و تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش «بیدهند » به پایان برد و سپس به همراه برادرش، عازم قم شد و مدّتی در مغازه پدر به کار میوه فروشی پرداخت پس از آن مغازه را به یک تعمیرگاه رادیو ضبط اجاره دادند و او نیز به عنوان شاگرد مغازه، نزد وی مشغول به کار شد. با پایان یافتن مدّت اجاره، اسماعیل، خود اداره مغازه را به عهده گرفت و در آن به فروش و تکثیر نوارهای مذهبی همّت گماشت.
پس از آغاز نهضت اسلامی، او نیز به خیل عظیم مبارزان پیوست و به صورتی جدی فعالیت های انقلابی اش را شروع کرد. او خود در این باره می گوید:
«زمان شروع انقلاب کارمان تکثیر نوارهای امام بود. وقتی نوار می آمد مامرتّب تکثیر می کردیم. بعد، مدرسین حوزه ی علمیه قم آنها را در سراسر کشور پخش می کردند. »
ایشان در جریان مبارزات، چندین بار دستگیر و زندانی شد و مورد ضرب و شتم و شکنجه های شدید قرار گرفت؛ اما هر بار پس از آزادی از زندان، باز به صورت فعال تری به پیگیری مبارزات ضدّ رژیم پرداخت. هنگام بازگشت حضرت امام از تبعید در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ ، شهید صادقی به منظور یاری رسیدن به دست اندرکاران برپایی سخنرانی امام در بهشت زهرا و تنظیم سیستم صوتی آنجا، به تهران عزیمت نمود و پس از آن که حضرت امام خمینی)ره( در شهر خون و قیام؛ قم مستقر شدند، مسئولیت تنظیم سیستم صوتی بیت شریف آن حضرت، باز به عهده ایشان بود. از آن پس شب و روز وی، در خدمت به
امام عزیز می گذشت. در همین ایّام وقتی مادرش به او می گوید: «تو آخر از این همه کار خسته نمی شوی؟ » پاسخ می دهد: «مادر! هر چقدر هم خسته شوم فقط یک برخورد محبت آمیز امام تمام خستگی های جسمی و روحی مرا برطرف می کند. »
بعد از پیروزی انقلاب، ابتدا به عضویت کمیته و سپس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در می آید و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه ها می شتابد و در جهاد مقدس اسلام علیه کفر جهانی شرکت می جوید. او در این راه توانایی های شگرفی از خودش بروز می دهد. از بنیانگذاران لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب علیه السلام بود که تا لحظه شهادت مسئولیت ستاد این لشکر را به دوش می کشید. اسماعیل در سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد که ثمره این ازدواج دو فرزند به نام های «محمد » و «حسین » می باشد. او سرانجام پس از نبردی بی امان در عملیات پدر بر اثر ترکش راکت مجروح شد و پس از انتقال به بیمارستان اهواز و سپس تهران، دعوت حق را لبیک گفت و دفتر زندگی اش به امضای شهادت ختم شد.
اسماعیل چنان زندگی اش را وقف جنگ کرده بود که از آمدن به مرخّصی هم سر باز می زد و تنها هنگامی که برای شرکت در جلسه و سمیناری به تهران یا قم می آمد، به منزل هم سری می زد. در این دوران، همسر صبور و بردبارش، رنج گزافی را به جان خرید.
زمانی که قرار شد به مکه مشرف شود، تنها دو روز به سفر ایشان باقی مانده بود؛ امّا همان موقع به مسئولیت ستاد لشکر انتخاب و از ایشان خواسته شد از سفر به مکه صرف نظر کرده و به جبهه برود. این انسان مقاوم، هنگامی که در نوروز ۱۳۶۲ به منظور شرکت در جلسه ای از خط به شهر اهواز می رفت بر اثر سانحه ای، ماشین حامل ایشان واژگون شده و در این حادثه اسماعیل به سختی مجروح می شود؛ اما این حادثه نیز او را از کار و تلاش مخلصانه باز نداشت. بعد از گذراندن مدت درمان و ترخیص از بیمارستان در حالی که در منزل بستری بود، همچنان به فعالیت های ستادی خود ادامه داده و تلفنی کارها را پی می گرفت و مایحتاج لشکر را تأمین می کرد. آن گاه که سلامتی نسبی خود را به دست آورد، مجدداً به جبهه بازگشت. او که با تمام وجود در خدمت جنگ بود، شب و روز و زمان و مکان برایش مفهومی نداشت تا جایی
که برای تأمین امکانات لشکر، گاه نیمه های شب با استانداران، فرمانداران و فرماندهان سپاه تماس می گرفت و پس از سلام و علیک، می گفت: «جنگ است و شما خوابیده اید؟! ». به تمامی نیروها توصیه می کرد تا قوانین را رعایت کنند؛ همان گونه که خود در عمل این گونه بود و اعتقاد داشت که نظم ظاهری مقدّمه نظم باطنی است. با آن که رئیس ستاد لشکر بود و مقام بالایی داشت؛ اما برای پیشرفت کار جنگ لحظه ای ملاحظه این عناوین اعتباری را نمی نمود. او هنگامی که می دید مثلاً راننده از ترس جان، مهمات را به موقع به طرف خط حمل نمی کند، خودش فوراً پشت فرمان می نشست و بدین کار اقدام می کرد.
اسماعیل به تنهایی تمامی کارهای پشتیبانی لشکر را انجام می داد و در عین حال، در هیچ عملیاتی غیبت نداشت؛ بلکه دوشادوش رزمندگان اسلام می رزمید. نظریه های عملیاتی او، عمق فکر و وسعت بینش نظامی او را می نمایاند. توجه به سلسله مراتب و اطاعت از مافوق را برای اشخاص فرضیه می دانست؛ چرا که معتقد بود عدم رعایت سلسله مراتب، ضربه و ضرر شدیدی به جنگ می زند و به تعبیر خودش: «اگر سلسله مراتب در جنگ رعایت نشود، سنگ روی سنگ بند نمی شود. » وی، خود نمونه اعلای اطاعت از فرماندهی بود.
با حسّاسیّت و وسواس زیادی به مسائل و مشکلات نیروهای تحت امرش رسیدگی می کرد و همیشه به مسئولان امر توصیه می کرد که نسبت به آنان هیچ کوتاهی نکنند. او همیشه این جمله را تکرار می کرد که: «ما باید خدمتگزار این ها باشیم و این ها بر ما منت گذاشته اند .»
سرانجام آخرین روزهای زمستان سال ۱۳۶۳ جزیره مجنون در آخرین روز عملیات بدر قربانگاهی می شود تا اسماعیل با قربانی جان خویش به جانان رسد.