اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الذین امنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالل و اولئک هم الفائزون ـ بدرستی که ایمان آورندگان از وطن هجرت گزیدند و در راه خدا با مال و جانشان جهاد کردند آنها را نزد خداوند و مقام بلندی است و آنان به خصوص رستگاران و سعادتمندان دو عالمند.

به نام رب کریم و رحیم آن غایت آرزوهای مردم عارف، آن فریادرس بیچارگان آن دوست دار دلهای راستگو .آن خداوند جهانیان. آن تکیه گاه و امید نهائیم آن که نامش دارو و یادش شفا و … بی نیازی، آن برطرف کننده ناملایمات آن راهنمای گمشدگان و آن عالم نا آموخته.

بار دیگر به دست پیروان تشیع سرخ تاریخ برگی دیگر خورد و شیعه توانست با کمالقدرت و منطق در جلو تمام مکتبهای مادی و مرتجع غربی بایستد و همچون کوه استوار در مقابل قدرتهای جهانی ایستادگی نماید و بار دیگر مستضعفینی شوکتی دوباره یافتند . که این وعده خداوند تبارک و تعالی است.

« و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض»

سپاس خداوند را که ما را در ایران اسلامی زندگی بخشید و رهبری بزرگ به ما عطا فرمود تا از گمراهی و ذلت نجاتمان دهد و در مسیر اسلام به حرکت درآورد. بارالها تو را سپاس می گوئیم که بر ما منت نهادی و توفیق آمدن به سویت را نصیبمان نمودی. بارلها به حق مقربین درگاهت بلاخص حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی (ص) و خاندان عصمت و طهارت (علیهم السلام) از این بنده عاصی درگذر. هیچ راهی بهتر و سعادتمندانه تر از شهادت برای رسیدن به خدا نیست. خدایا تو خود شاهدی که من با اعتقاد قلبی به سوی تو روی می آوردم و طالب تو هستم. تو خود فرموردی « من طلبنی وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته : آن کس که من را طلب کرد می یابد مرا و آن کس که یافت مرا می شناسد مرا و آن کس که شناخت دوست می دارد مرا و آن کس که دوست داشت عاضقم می شود و آن کس که عاشقم شد . عاشقش می شوم و آن که را عاشق شدم . عاشقش می شوم و آن که را عاشق شدم می کشم و آنکه کشتم دیه اش را بر گردن میگیرم و آن که دیه اش برگردن من است خودم دیه او هستم.»

من عاشقانه به سوی جبهه حق رفتم چرا که شیعه دلباخته و پیرو سرور شهیدان امام حسین(ع) هستم که فرمود « انی لا اری الموت الا السعاده و الحیاه مع الظالمین الا برما ـهمانا من مرگ را جز سعادت و عزت نمی بینم و زندگی با ظالمین را جز خواری و ذلت نمی بینم.»

درس آزادی به دنیا داد رفتار حسین(ع) بذر همت در جهان افشاند افکار حسین(ع) و حال پیامی به امت اسلامی و همه بستگان و دوستان دارم و آن اینکه باری را که شهدا بر دوش تک تکتان گذارده اند به مقصد برسانید و از زیر بار این مسئولیت بزرگ شانه خالی نکنید که در آخر باید جوابگوی خدا باشید . بیایید اسلحه بر زمین افتاده شهدا را بر دست بگیرید و ادامه دهنده راه آنها باشید . گوش به حرفهای ضد انقلاب نکنید که اینها قصد ضربه زدن به اسلام و مسلمین را دارند . پشتیبان ولایت فقیه باشید. امام را یاری کنید «خداوند نیاورد آن روز را که امام تنها باشد. که اگر چنین شود وای بر روزگار ما مسلمانان» است شهید پرور نماز را سبک نشمارید که امام صادق (ع) می فرمایند : «لاینال شفاعتنا من استخف بالصلوه ـ شفاعت ما به کسی که نماز را سبک بشمارد نمی رسد.»

به هنگام اذان دست از همه کارهایتان برداشته و به سوی نماز جماعت شتاب کنید در دعاها و نمازهای جمعه با شرکت فعال خود لرزه بر اندام پوسیده دشمنان اسلام بیندازید . در دل شب از بستر خواب برخیزید و با نفس خویش مبارزه کنید که یکی از بهترین مواقع برای مبارزه با نفس اماره است و در آن شور و حال با پروردگار خویش به راز و نیاز بپردازید که زمینه ساز زنده شدن روح و روان و رسیدن به ایمان واقعی است.

برادران عزیزم در مسیر اسلام حرکت کنید. شما خوب میدانید و باید هم بدانید که همه ما در این دنیا مسافریم و باید راهی جایگاه ابدیمان شویم. جایگاهی که اگر اعمالمان مورد رضای خداوند قرار گیرد به نور الهی روشنی خواهد بود و در غیر این صورت غرق ظلمت و تاریکی. برادران گرامیم بدانید که حیات امانتی است که خداوند به صورت موقت در اختیار ما قرار داده و هر وقت اراده کند آن را میگیرد ولی دوست دارد ما خود زودتر از روز موعود جانمان را بر کف بگیریم و در راهش و برایش فدا کنیم.

خواهرانم زینب وار اسلام را یاری کنید و با حفظ حجاب خویش پاسدار حرمت خون شهیدان باشید که در قیامت باید جوابگوی جگر گوشه خاتم الانبیا فاطمه الزهرا (س) باشید.

پدر و مادر عزیز و گرامیم مانده ام که چگونه و با چه زبانی از شما تشکر کنم فقط می توانم بگویم که بعد از آفریننده ام شما را دوست دارم و محبت شما در دلم جای دارد. ولی افسوس که نتوانستم وظیفه ام را نسبت به شما ادا کنم. امیدوارم حلالم کنید و از آنچه نباید می کردم و کردم و آنچه که در حق شما باید می کردم و نکردم بگذرید(ان شاءالله)

اگر حق بر گردن کسی دارم بخشیدم. برایم قرآن زیاد بخوانید . در خاتمه از کلیه بستگان و دوستان حلالیت طلبیده و خواستارم که مرا ببخشید .

والسلام علی من اتبع الهدی

عبدالله العاصی محسن امینی

۲۰/۱۰/۶۶

مختصری از زندگی نامه شهید محسن امینی

شهید محسن امینی در چهارم اسفند ماه سال ۱۳۴۹ در یک خانواده روحانی در شهر مقدس قم شهر خون و قیام و شهر حرم ائمه اطهار علیه السلام به دنیا آمده و از اول طفولیت زیر نظر یک پدر روحانی ؟؟؟؟ تربیت شد وقتی به سن ۶ سالگی رسید وارد مدرسه گردید کلاس اول و دوم ابتدایی در دبستان ملی مسعود واقع در خیابان ناحیه دو خاکفرج و کلاس سوم و چهارم و پنجم را در دبستان حائری به پایان رسانید و سپس برای تحصیل دوره راهنمایی وارد مدرسه علامه حلی (قدس سره) شده و در آ«جا مشغول تحصیل گردید و این مرحله را هم با کمال موفقیت باتمام رسانید و پس از آن در دبیرستان صدوق برای ادامه تحصیل ثبت نام کرده و مشغول شدند

به هر حال ایشان در دوم دبیرستان تحصیل می کردند که شربت شهادت را نوشیدند و بلقاءاله پیوستند. اما اخلاق ایشان با کسانی که با او بوده اند چه در مدرسه و چه در بیرون که سالها با او گذرانده اند و نشست و بخاست داشتند و رضایت بخش بوده است و دارای صفاتی عالیه و اخلاق پسندیده زیادی بوده اند. ایشان دارای صبر و تحمل بسیاری بودند و همه مشکلات را با صبر و بردباری هضم می کرد و با همه با اخلاق حسنه برخورد می کرد مگر آ«ها که راه و رفتار دیگری داشتند خلاصه از جوانان پاک و متدین هرکس با او یکبار ملاقات و معاشرت می کرد صمیمی می شد. و تحت تاثیر اخلاق نیکوی ایشان قرار می گرفت آری خداوند شهدا را دارای همچنین اوصاف کمالیه و خصایص پسندیده کرده است تا بتوانند به فیض عظمای شهادت برسند.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

نقل کننده:آقای کریم امینی

نسبت: پدر

چهار نوبت به جبهه اعزام شده بود

۱)تاریخ اعزام: ۲۳/۱/۶۵ به جنوب

تاریخ برگشت: ۱/۶/۶۵

در گردان علی بن ابی طالب(ع) و گردان امام سجاد(ع) سمت امدادگر و در عملیات کربلای آزادی مهران شرکت داشته

۲)تاریخ اعزام ۱۵/۷/۶۵ به جنوب

و در تاریخ ۲۰/۱۰/۶۵ مجروح گردیده

در گردان حضرت معصومه (س) در سمت امدادگر در عملیات کربلای ۴و ۵ در منطقه عملیاتی شلمچه شرکت داشته

۳)تاریخ اعزام ۱۶/۶/۶۶ به جنوب

تاریخ برگشت ۲۴/۷/۶۶

در گردان روح الله و سمت امدادگر و کمک آر پی چی و در خط پدافندی شلمچه شرکت داشته 

۴) تاریخ اعزام ۳/۱/۶۶ به جنوب

در گردان مالک اشتر و در منطقه عملیاتی والفجر ۱۰ شرکت داشته در ارتفاعات شاخ شمیران با سمت آر پی چی به درجه رفیع شهادت نائل گشت یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

والسلام

آن که کسی به آن تابوتها دست بزند و آنها را حرکت دهد خلاصه تابوتها جنازه های شهدا را از جبهه و جای شهادت به پشت جبهه انتقال می دادند و جمعی دیگر را هم دیدم زخمی و مجروح بودند با زحمت خودشان را به تنهائی به پشت جبهه منتقل می کردند و برخی هم سالم بودند این سه دسته به ردیف آمدند مشخص رد شدند من همه را یکی یکی شهدا و مجروحین و سالمها نگاه نمودم به صورت سالمها

رويايي که به واقعيت پيوست طلبه شهيد: محسن ومهدی        

روزگاري است که سوداي تو در سر دارم                 مگرم  سر برود تا برود سودايت
       قدر آن خاک ندارم که  بر   او   مي‌گذري                 که به  هر  وقت  همي  بوسه  دهد بر  پايت

در همان روزهاي کربلاي ۵ که شهداي شلمچه و مجروحين را منتقل مي‌کردند، شبي مادر شهيد مهدي اميني در خواب خانمي را مي‌بيند. آن خانم سيده، مذهبي و اهل دعا بود و در اکثر مجالس مذهبي که منعقد مي‌شد، شرکت مي‌کرد. اين خانم در عالم رويا اول سپيده دم به در منزل شهيد اميني آمده و به مادر شهيد مي‌گويد: زود بيا که پسرت مهدي دارد مي‌آيد.

مادر شهيد به آن خانم پاسخ مي‌دهد: آن‌گونه که تو تصور مي‌کني نمي‌آيد. خانم پاسخ  مي‌دهد: بايد بيايي بيرون يا حداقل از داخل خانه بيرون را نظاره کني تا نحوه آمدنش را ببيني. بالاخره با احترام آن خانم، مادر شهيد مهدي داخل کوچه مي‌شود. آن خانم از او مي‌خواهد که از سر کوچه به طرف آسمان نگاه کند؛ مادر مهدي عکس مهدي را وسط ماه مي‌بيند که کاملاً روشن  و در حال حرکت به سمت منزل است. اين خواب زمينه آماده شدن مادر شهيد و خودم براي خبر شهادت مهدي شد. فرداي آن روز خبر شهادت مهدي را به ما دادند.

به نقل از پدر شهيد

«نماز آخر»

روزر جمعه‌اي بر سر مزار شهيد محسن نشسته بودم، حمد و سوره تلاوت مي‌کردم و برايش از خداوند طلب علو درجات مي‌کردم. در آن نزديکي جواني بر سر قبر شهيدي مشغول قرائت فاتحه بود. آن جوان مرتب به من نگاه مي‌کرد. بعد از قرائت فاتحه بلند شد؛ اما باز توجهش به سمت من بود. منتظر ماند تا من از سر قبر بلند شوم. بلافاصله آمد و سلام کرد  و گفت: من از شهيد محسن خاطره عجيبي دارم. آيا مايل هستيد برايتان گوشه‌هايي  از آن را بگويم؟

گفتم: بفرماييد. گفت: ما چند رزمنده با هم بوديم. پيش از شروع حمله به ما تذکر مي‌داد که خدا را فراموش نکيد. حتي موقع تيراندازي هم اين آيه را فراموش نکنيد«و ما رميت اذ رميت ولکن الله رمي» او مي‌گفت: وقت تيراندازي و ريختن آتش به سر صداميان اين آيه را بخوانيد و از خدا بخواهيد نيرو و توان شما را زياد کند؛ و بر سر اين مسئله اصرار مي‌کرد. حمله شروع شد. مشغول وارد کردن ضربات و ريختن آتش بر سر دشمن بوديم که ديديم ايشان مي‌گويد: بچه ها وقت نماز شده است، مي‌خواهم نماز آخر را بخوانم. شما هم بخوانيد. نماز صبح را اول وقت مي‌خوانيم؛ اما يکي يکي. به او گفتم: آقا محسن معلوم نيست وقت نماز شده باشد. از کجا مي‌دانيد که وقت نماز شده است. گفت: چرا مي‌دانم. من هر طور که هست بايد اين نماز صبح را اول وقت به جا بياورم؛ جون ديگر زنده نمي‌مانم تا نماز بخوانم. گفتم: برادر اين چه حرفي است که مي‌زني و تکرار   مي‌کني. همه ما آرزوي شهادت داريم و هر لحظه در معرض آن هستيم، ولي شما خيلي قاطعانمه از شهادت خود خبر مي‌دهي. جواب داد: من ديشب برادرم مهدي را در خواب ديدم. او به من گفت: فردا شهيد خواهي شد و فردا شب پيش ما هستي. پس از چند لحظه به لقاء الله پيوست.

به نقل از پدر شهيد

«بردباري مثال زدني»

در کربلاي ۵ مهدي شهيد شده بود ومحسن مجروح. محسن در آبادان بستري شد. اما مدت کوتاهي نگذشت که تقاضا کرد تا او را منتقل کنند؛ چرا که مي‌خواست در مراسم تشييع برادر و ساير رفقايش شرکت يابد. ساعت حدود ۲ بعد از نيمه شب به خانه رسيد. زنگ خانه به صدا درآمد. در را که باز کرديم، با پيکر مجروح او روبرو شديم. وقتي ديديم تنهاست، فهميديم که مهدي شهيد شده؛ چون با هم مي‌رفتند و با هم      مي‌آمدند. اما در چهره او هيچ اثري از اين امر در ميان نبود. از او پرسيدم: چرا مهدي نيامد. شما که با هم بوديد. اما او با صبر و بردباري مثال زدني شهادت برادر را از ما مخفي مي‌کرد. فردا بعد از ظهر از سوي سپاه برگه شهادت او آمد؛ و آن جا بود که لب به سخن گشود و گفت: در حمله کربلاي ۵ او شهيد شد و من مجروح و بعد هق‌هق گريه اش بلند شد که چرا او مثل مهدي و رفقايش شهيد نشد.

به نقل از پدر شهيد

اين شهيد عزيز هميشه نمازهايش را در اول وقت به جا مي‌آورد. به ويژه نماز صبح که به اقامه آن در اول وقت اهتمام داشت.

در يکي از روزهايي که در مرخصي بود و از جبهه به منزل آمده بود، صبح از خواب بيدار نشد. خورشيد به سرعت داشت خود را براي طلوع نزديک مي‌ساخت. مادر شهيد به سراغش رفت و او را بيدار کرد.

– چرا امروز بيدار نمي‌شوي؟ نمازت دير مي‌شود.

– خوابي مي‌ديدم که ناتمام ماند.

– چه خوابي مي‌ديدي؟

– خواب يکي از همرزمانم به نام هادي ياوري را مي‌ديدم. داشتيم در خيابان قدم مي‌زديم که يکي از بچه‌هاي شهيد را ديديم. به او گفتيم: تو که شهيد شده بودي اين جا چه مي‌کني؟ گفت: آمدم شما را هم ببرم. بعد هم غايب شد. هادي گفت: بيا به دنبال او برويم و از حالات شهدا در آن دنيا بپرسيم. گفتم: دويدن در خيابان درست نيست مردم به ما مي‌خندند. آن‌ها که از قضيه خبر ندارند. هادي گفت: مهدي اگر تو نمي‌آيي من رفتم و با عجله براي پيدا کردن شهيد رفت؛ اما من آهسته به دنبال او مي‌رفتم.

پس از چند روز هر دو به جبهه رفتند. جنازه هر دو وقتي آمد، وقتي دقت کرديم ديديم در تاريخ شهادت اين شهيدان ۱۴ تا ۱۵ روز اختلاف است. هادي که با سرعت به دنبال شهيد رفته بود زودتر از مهدي شهيد شده بود.

به نقل از حاج شيخ کريم اميني                                

طلبه شهيد: محسن اميني

صبري كه صبر در برابرش خجل ماند

وقتي برادرش «مهدي» در كربلاي ۵، در شلمچه به شهادت رسيده بود، او نيز مجروح شد و در آبادان براي مدت كوتاهي بستري گرديد. او به تقاضاي خودش به قم آمد تا در مراسم تشييع برادر و ساير رفقايش ـ كه در آن حمله شهيد شده بودندـ شركت نمايد.

ساعت ۲ شب، زنگ خانه به صدا درآمد، «محسن از جبهه،  مجروح برگشته بود. تعجب كرديم كه چرا تنها است و برادرش «مهدي» به همراه او نيست؛ فهميديم «مهدي» شهيد شده؛ ولي صورت و چهره او را نگاه كرديم هيچ اثري كه نشان دهندة اين امر باشد، مشاهده نشد.

پرسيدم برادرت چه شد؟ آيا شهيد شده يا زخمي است و در جايي بستري گرديده ؟ چرا با هم نيامديد؟

گفت: «او مانده تا در حمله ديگري شركت كند.»

آن قدر صبوري و بردباري از خودش نشان داد و شهادت برادرش را به ما اظهار نكرد تا فرداي آن روز از طرف سپاه خبر شهادت برادرش «مهدي» به ما رسيد. بعد از اين جريان گفت: «ما ۲ برادر با هم بوديم؛ ولي او در حمله كربلاي ۵ شلمچه شهيد شد؛ ولي من مجروح گشتم؛ بعد شروع كرد به گريه كردن كه چرا مثل او به شهادت نرسيدم ؟

به نقل از پدر شهيد

خبر از شهادت

شب حمله در «والفجر ۱۰» شاخ شميران و پيش از حمله به طور مستمر به ما تذكر مي داد كه خدا را فراموش نكنيد. حتي موقع تير اندازي اين آيه را بخوانيد « وما رميت اذ رميت ولكن الله رمي» (انفال/۱۷) و به ما مي گفت: «وقت تير اندازي و ريختن آتش بر سر صداميان اين آيه را فراموش نكنيد و از خدا بخواهيد نيرو و توان شما را زياد كند.» وقتي كه حمله شروع شد، مشغول وارد كردن ضربات و آتش ريختن بر سر دشمن بوديم؛ ديدم ايشان مي گويد: «بچه ها وقت نماز است، مي خواهم نماز آخر را بخوانم شما هم بخوانيد؛ ولي يكي يكي،» من گفتم: «معلوم نيست نماز شده باشد.» گفت: «چرا مي دانم من بايد اين نماز صبح را در اول وقت بخوانم؛ زيرا ديگر زنده نيستم.» گفتم: «برادر! اين چه حرفي است كه مي زني، البته همه آرزوي شهادت داريم و هر لحظه در معرض شهادت هستيم؛ ولي شما به طور قطع از شهادت خود خبر مي دهي؟»

جواب داد: «من ديشب برادر شهيدم «مهدي» را در خواب ديدم او به من گفت: «محسن! تو فردا شهيد مي شوي و فرداشب پيش ما هستي.» او چند لحظه بعد به شهادت رسيد.

   «به نقل از همرزم شهيد»

از زبان مادر بزرگوار دو شهید مهدی امینی و محسن امینی:

محسن و مهدی باهم به جبهه رفته بودند . محسن تعریف میکرد: یک شب به شهادت مهدی مانده بود که او شام نمی خورد و بسیار ناراحت بود و دائماً می گفت چرا باید دوستانم هگی شهید شوند اما من …

فردای همان شب مهدی نیز به جمع دوستان عزیزش پیوست و با اصابت ترکش به قلبش به لقاء الله رفت.

محسن می گفت من از شهادت مهدی اطلاعی نداشتم . روزی که محسن و همسنگرانش برای جمع آوری شهدا به منطقه رفته بودند ایشان روی بلندی می ایستند و نگاهی به شهدا انداخته تا ببیند کدامیک از آنها جثه اش ضعیف تر است که بتواند به تنهایی او را حمل کند. چشمش به شهیدی می افتد که فکر می کند بهتر می تواند او را بردارد. به جلو می رود بالای سر آن شهید که می رسد ناگهان می بیند آن شهید به خون غلطیده برادرش مهدی است.

بعد از شهادت مهدی من و خواهران او اجازه نمی دادیم که محسن به جبهه برود و می گفتیم بمان و اعصای پدرت باش.

ولی محسن اصرار زیادی به بازگشت به جبهه می کرد و می گفت: من بالاخره خواهم مرد پس بگذارید شهادت نصیب من شود. من باید اسلحه مهدی را بردارم و نگذارم اسلحه او روی زمین بماند. من باید راه او را ادامه دهم.

محسن راهی را که می بایست برود، رثت.

بالاخره او هم با اصابت ترکش به سرش جام شهادت را نوشید.

شهید مهدی امینی: ۱۹ ساله تاریخ شهادت ۱۳۶۵

ماه بهمن – عملیات کربلای ۵- محل شهادت شلمچه

شهید محسن امینی ۱۷ ساله- تاریخ شهادت ۱۳۶۷ ششم فروردین – عملیات والفجر ۱۱- محل شهادت نزدیک شاخ شمیران-حلبچه

سخن عشق تو بی آنکه برآید به زبانم           رنگ رخساره خبر می دهد از راز نهانم

گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم              باز گویم که عیان است

این شهید عزیز همیشه نمازهایش را در اول وقت به جا می آورد به ویژه نماز صبح که اهتمام به ادای آ« در اول وقت داشت

در یکی از روزهایی که در مرخصی بود و از جبهه به منزل آمده بود صبح از خواب بیدار شد خورشید از آن سوها راه افتاده بود و به سرعت داشت خود را برای طلوع نزدیک می ساخت. مادر شهید مهدی به سراغش رفت و او را بیدار کرد.

چرا امروز بیدار نمی شوی؟ نمازت دیر می شود

خوابی می دیدم که ناتمام ماند

چه خوابی می دیدی؟

خواب یکی از همرزمانم به نام هادی یاوری را می دیدم. داشتیم در خیابان با هم می رفتیم که یکی از بچه های شهید را دیدیم. به او گفتیم تو که شهید شده بودی اینجا چه می کنی؟ گفت: آمدم شما را هم ببرم. بعد هم غائب شد. هادی گفت بیا به دنبال او برویم و از حال شهدا در آن دنیا بپرسیم گفتم: دویدن در خیابان درست نیست مردم به ما می خندند. آنها که از قضیه خبر ندارند. هادی گفت: مهدی اگر تو نمی آیی من رفتم و با عجله برای پیدا کردن شهید رفت.

دقت کردیم دیدیم در تاریخ شهادت این شهیدان ۱۴ تا ۱۵ روز اختلاف است. هادی که به دنبال شهید رفته بود زودتر از مهدی شهید شده بود.

به نقل از حاج شیخ کریم امینی

خاطره ای از شهید محسن امینی

من یک خاطره مهم از ایشان دارم و آن اینکه وقتی برادرش در کربلای ۵  حمله شلمچه شهید شده بود و او نیز مجروح شده و در آبادان بستری بود مدت کوتاهی بعد او را به تقاضای خودش برای  شرکت در مراسم تشییع برادر و سایر رفقایش که در آن حمله شهید شده بودند که بیشترشان را دیده و شنیده بود شرکت نماید خلاصه ساعت در حدود ۲ بعد از نصف شب … ۶۵ بود وارد خانه شد زنگ در حیاط به صدا در آ»د ما رفتیم در خانه دیدیم ایشان مجروح گشته وقتی دیدیم تنها است فهمیدیم برادرش مهدی شهید شده چون باهم می رفتند و می آمدند ولی صورت و چهره او را نگاه کردیم هیچ اثر و علامتی که نشان دهنده این امر باشد مشاهده نشد پرسیدیم بردرت چه شد آیا شهید شده یا زخمی در جایی بستری است؟ چرا نیامده؟ چطور همیشه باهم می رفتید و با هم می آمدید حالا که تو مجروح شده ای تو را تنها گذاشته وقت ؟؟؟ اعزامتان هم مدتی است تمام شده آیا از مجروح گشتن تو خبر نداشت. گفت :چرا باهم بودیم از همه چیز خبر داشت ولی او نیامد . ماند در حمله دیگر شرکت کند آنقدر صبر و بردباری از خود نشان داد و شهادت برادرش را به ما اظهار نکرد تا فردای بعد از ظهر آن روز از طرف سپاه برگه خبر شهادت برادرش شهید مهدی امینی به ما رسید. پس از این جریان گفت: ما دو برادر باهم بودیم در حمله کربلای شلمچه او شهید شد. من مجروح گشتم . بعد شروع کرد به گریه کردن که چرا من مثل برادر و رفقایم شهید نشدم و به فیض شهادت نرسیدم.

این بود یکی از خاطره های این شهید عزیز و طلبه روحانی محسن امینی

یک خاطره از شهید محسن امینی

اینجانب پدر شهید محسن امینی پس از شهادت ایشان یک روز جمعه سر مزار ایشان نشسته و مشغول خواندن حمدو سوره بودم و برایش از خداوند متعال طلب علو درجات می نمودم دیدم جوانی بر سر قبر شهیدی نشسته و مشغول خواندن حمد و سوره است ولی پشت سرهم به من نگاه می کند بعد از قرائت بلند شد باز توجهش به طرف من بود منتظر شد من از سر قبر بلند شدم بلافاصله آمد پیش من و سلام کرد و گفت من از ایشان خاطره عجیبی دارم با ایشان همسنگر بودم شب حمله در والفجر ۱۰ شاخ شمیران ، آیا مایل هستید برایتان گوشه هایی از آنرا بگویم گفتم بگو شروع کرد و گفت ما چند رزمنده باهم بودیم . پیش از شروع حمله متصل به ما تذکر می داد که خدا را فراموش نکنید. حتی موقع تیراندازی این آیه را فراموش ننمائید و ما رمیت اذ رمیت …. و به ما می گفت وقت تیراندازی و ریختن آتش به سر صدامیان آیه و کلمات آنرا بخوانید و از خدا بخواهید نیرو و توان شما را بسیار کند و سر این قضیه پافشاری می کرد. حمله شروع شد مشغول وارد کردن ضربات و آتش ریختن بر سر دشمن بودیم دیدم ایشان می گوید بچه ها وقت نماز است می خواهم نماز آخر بخوانم شما هم بخوانید نماز صبح را در اول وقت منتهی یکی یکی من گفتم معلوم نیست نماز شده باشد از کجا می دانید گفت چرا می دانم من باید هر طور است این نماز صبح را در اول وقت بخوانم دیگر زنده نیستم نماز بخوانم گفتم برادر این چه حرفی است میزنی و تکرار می کنیاین قضیه را البته همه آرزوی شهادت داریم و هر لحظه در معرض شهادت هستیم ولی شما به طور قطع از شهادت خود خبر می دهی جواب داد من دیشب برادرم شهید مهدی امینی را در خواب دیدم او به من گفت: فردا تو شهید می شوی و فردا شب پیش ما هستی پس از چند لحظه به لقاءالله پیوست .