به نام خدا
شهید از مسائل نظامی هیچ موقع در خانه صحبت نمیکرد و هر موقع از ایشان میپرسیدیم ایشان میگفتند که مسائل جنگ و مسائل نظامی حرفهایی نیستند که بتوانیم در خانه بگوئیم تا نقل مجلس زنان شود. ایشان یکبار خاطرهای از یک شب که در جبهه بودند نقل کردند. ایشان گفتند که یک شب برای شناسایی به منطقه عراقیها رفتم بعد از مدتی دیدم که در بین عراقیها گیر افتادهام و نمیتوانم برگردم. توکل به خدا کردم و گفتم که وضعم از این که هست بدتر که نمیشود. جلو رفتم و به عراقیها گفتم که در محاصرۀ نیروهای ایرانی هستند و خودشان را تسلیم کنند و من به نمایندگی آمدهام تا آنها را اسیر کنم. همان شب ۰۰۰/۵۰۰/۱ عراقی را تنهایی اسیر کردم و تا صبح آنها را پیاده آوردم تا منطقۀ خودمان و وقتی به منطقۀ خودمان رسیدیم همۀ بچهها تعجب کردند و آن زمان ۲۴ ساعت به من مرخصی دادند. «والسّلام»
شهید عزت الله جعفری در سال ۱۳۳۴ دیده به جهان گشود. تحصیلات خود را تا سیکل ادامه داد و بعد از آن به استخدام ارتش درآمد. در دورۀ جوانی ازدواج کرد و ثمرۀ زندگی مشترک خود و همسرش ۲ فرزند است. در مدت حضور در جبهه که به مدت ۶ ماه خدمت میکرد تنها یک بار به خانواده خود سر زد و خلق و خوی نیکو داشت. جوانی شجاع و دلیر بود و خانوادهاش از او راضی بودند. در تظاهرات مردمی علیه رژیم پهلوی فعالیتی چشمگیر داشت با شعارهای کوبنده سعی میکرد مردم را با حقایق آشنا کند تا دست از مبارزه برندارند. دفعۀ آخری که میخواست به جبهه برود گفت خواب دیدم برادرم که شهید شده منزلی خریده و آنجا را فرش کرده و منتظر من است. آن لحظه بود که دست بچهها را به دست من داد و گفت مواظب امانتهای من باش. در این دنیا به تو سپردم و در آن دنیا از تو پس میگیرم. من دیگر برنمیگردم به عزت الله گفتم من و بچهها را تنها نگذار ما چشم براه تو هستیم و او این گونه جواب داد: اگر همۀ ملت همین فکر را کنند و دیگر کسی به جبههها نمیرود و آن وقت عراقیها بر بالای سر ما میآیند. یک روز یکی از همسایگان به منزل ما آمد و گفت بچهها را بلند کن و لباس مشکی به تن آنها کن میخواهیم به عزاداری امام حسن برویم چون ۲۸ صفر بود. من هم حاضر شدم و راه افتادیم. دیدم شوهر خواهر شوهرم از سالن وارد شد. گفت کجا میروید گفتم میخواهیم به عزاداری برویم و گفت پس با ماشین خودتان میرویم. فاصلۀ منزل ما تا شهر کمی زیاد بود. در بین راه اول گفتند عزت الله دستش شکسته و بعد گفتند پا و آخر گفتند یکی از پاها قطع شده و باید به بیمارستان بروم. اما مرا به ارتش بردند قطعه شهداء دیدم آنجا سردخانه است و فهمیدم که شهید شده. تمامی شهدا از زمین تا سقف کنار هم گذاشته بودند. اما شهید ما را گفتند خاک کردند چون حمله بود. تعداد شهدا خیلی بود سال ۵۹ بعد از ۱۰ روز که اسلام جنگ کردند عزت الله از کامیران به گیلان غرب بودند. آنجا راننده تانک بود و چندین بار تانک آتش گرفته بود سرانجام در تاریخ ۱۴/۱۰/۱۳۵۹ در اثر اصابت موشک بر تانک به فیض عظیم شهادت نایل آمد.