بسم الله الرحمن الرحيم
اينجانب جلال آقا خانی وصيت خود را اعلام می دارم. قبل از هرچيز خدمت خانوادۀ خود سلام عرض ميكنم و اميدوارم كه از شهادت من ناراحت نباشيد و گريه و زاری نكنند زيرا من ناراحتی آنها را نمي توانم تحمل كنم و از خداوند عزيز سلامتی پدر ومادر و مادربزرگها و خواهران و برادرم و تمام قوم و خويش و اقوام را خواهانم درضمن كتاب خشمگين ترين سياه آمريكا را من از بسيج به امانت گرفتم آن را پس بدهند.
و السلام عليكم و رحمه و بركاته
جلال آقاخانی
كوچك كه بود تولد امام زمان يا محرم كه مي شد چادرمی بست و غذا درست می كردند و چيزهايي كه توي خانه بود و به درد اين مراسم می خورد با خودش می برد و با برادر كوچكترش در جشنها و عزاداريها شركت می كردند.
وقتی كه امام را بردند او نبود شايد آن موقع باردار بودم يا اگر هم بود خيلی كوچك بود وقتی كه روضه می خوانديم مخفيانه امام را دعا می كرديم حتي نمي گذاشتيم بچه ها هم بفهمند چون نمي توانستيم به همسايه كناری خودمان هم اعتماد كنيم .وقتی كه خودش بزرگ شد گله مي كرد كه چرا در مورد امام چيزي به آنها نگفتيم . قبل از جنگ در بسيج عضو شده بود و فعاليت می كرد.
گاهي هم مي رفت تبليغات. يك بار چهل روز رفت تبليغات اعلاميه هاي امام را به جاي اعلاميه هاي منافقين مي گذاشت. اهواز توي گروه شهيد چمران از فرودگاه محافظت مي كرد . چند روزي هم كه مي آمد مرخصی رختخواب و وسايل براي جنگ زده ها مي بردو دفعه آخر به خواهرش گفته بود كه هفتۀ ديگر يكشنبه حجله مرا سر خيابان مي گذاريد مثل اينكه به او الهام شده بود همين طور هم شد درست يكشنبه حجله جلال سرخيابان قرار گرفت. همرزمانش مي گويند: آن روز سنگر كنده بود و خيلی خسته شده بود هنوز نهار هم نخورده بود رفت روي تخت سنگي ايستاد تا دستش را بالا گرفت تا وضو بگيرد خمپاره آمد و بدن جلال را تكه تكه كرد به گونه ای كه او را با همان لباسهايش دفن كردند آن روز جلال نماز ظهر را با خون وضو گرفت.
بسم الله الرحمن الرحيم
اينجانب جلال آقاخاني وصيت خود را اعلام مي دارم. قبل از هرچيز خدمت خانواده خود سلام عرض مي كنم و اميدوارم كه از شهادت من ناراحت نشوند و گريه و زاری نكنند زيرا من ناراحتي شما را نمي توانم تحمل كنم و از خداوند عذر مي خواهم. و سلامتي پدر ومادر و مادربزرگها و خواهران و برادران و تمام قو م و خويشان و اقوام را خواهانم. در ضمن كتاب خشمگين ترين سياه آمريكا را من از بسيج امانت گرفتم كه آن را پس بدهيد.
و السلام عليكم و رحمه و بركاته
جلال آقاخاني
عراقی بود كه به هوا مي رفت از ساعت ۵ صبح ۳/۸ الي ۱۲ بعد ازظهر همانروز درحال كوبيدن عراق بودند.
عراق نفسهاي آخر را مي كشد، حق پيروز است.
والسلام
جلال آقاخاني
درضمن تنها خواهش من اين است كه نگران نباشيد چون اينجا خيلی خوش مي گذرد.
يكبار ديگر سلام مرا به دوستان و آشنايان برسانيد و همه شما را يعنی آقا و مامان و ننه آقا و ننه و مريم و نرگس و كاظم و نسرين و فاطمه و محمدآقا را مي بوسم.
به اميد ديدار
۳/۸/۵۹ اهواز
بسم الله الرحمن الرحيم 3/8/59
خدمت خانوادۀ عزيز و مهربانم
سلام عرض مي كنم اميدوارم حالتان خوب باشد و كسالتي نداشته باشيد و اگر از احوال من خواسته باشيد بحمد الله خوب و سلامت هستم و تنها دوري از شما مرا رنج مي دهد.
سلام مرا به تمام دوستان و آشنايان الخصوص فاطمه و محمد آقا و نسرين برسانيد.
احمد هم بحمد الله خوب است من و چند تا از رفقايم در اهواز هستيم. سلام احمد را هم به خانواده آنها برسانيد.
ما در اهواز هستيم انشاءالله بعد از تمام شدن دوره به جبهه خواهيم رفت نگران نباشيد چون ديروز يعني ۲/۸/۵۹ يكي از درجه داران مي گفت
پدر و مادر عزيزم ميدانم كه شما ناراحتيد ولي اميدوارم نبودن مرا خدا جبران كند البته با ياد من.
خواهران و برادران عزيزم اميدوارم حال شما خوب باشد من اينجا در اين سنگرهای حق و باطل پدر و مادر و شماو ننه آقا و ننه و تمام احوال خانواده را دعا مي كنم.
من در دهات اطراف سوسنگرد هستم كه درحدود ۱۰ يا ۱۵ نفر از بچه هاي قم وعده زيادي از كازرون و دو نفر از كرمان آمده اند كه در اين دهات متفرق هستند اميد است كه بزودي زود نيروهاي اسلام بر نيروهاي كفر پيروز مي شوند.
والسلام
ارادتمند و دست بوس شما از راه دور جلال آقاخاني
شش روز بعد از حركت
بسم الله الرحمن الرحيم
ضمن عرض سلام و احوالپرسي اميدوارم كه حال همه افراد خانواده يكايك خوب باشد اميدوارم ناراحت نشويد از اينكه بدون اجازه شما و بدون خداحافظي شما را ترك كردم.
من اميدوارم كه پدر عزيزم را ناراحت نكرده باشم زيرا كه وظيفه خود دانستم و اين راهي است كه بالاخره بايد ميرفتم خدارا شاهد مي گيرم كه ناراحتم از اينكه بدون اجازه آمدم من از همين راه دور از شما عذر می خواهم، مرا ببخشيد باز هم تكرار مي كنم مرا ببخشيد. باور كنيد كه هر روز عصر من از زور ناراحتي قلبم دردر می گيرد من بعد از ۱۷ سال عمر كه از خدا گرفتم نتوانستم زحمات بي دريغ آن پدر و مادر مهربان را بجا آورم.
الآن كه اين نامه را برای شما مي نويسم ۱۱/۱۱/۵۹ است ساعت ۷ صبح كه برادران كرماني مان به مرخصي مي رفتند، نامه را مي فرستم نگران من نباشيد اميد است كه پيروزي بزرگي نصيبمان گردد.
پدر و مادر و خانواده عزيزم
يكساعت بعد ازنوشتن اين نامه به عمليات برعليه مزدوران بعث بطرف هويزه حركت خواهيم كرد اميدوارم كه مرا حلال كنيد و از تمام اقوام و خويشان برايم حلاليت بطلبيد و نگران نباشيد زيرا كه ما پيروزيم و تا ظهر امروز برمي گرديم و بعدازظهر برايتان نامه مي نويسم در ضمن سلام مرا به فاطمه عزيزم و نسرين و محمد آقا برسانيد و سلام مرا به دوستان و آشنايان از قبيل دايي و آقا و شيخ حسن عمو و كساني كه تا حالا يادم نيست برسانيد. و دوستان احمد و بابك و مسعود، عباس و علی و حسين، عبيد، اصغر را برسانيد.
در ضمن كتاب خشمگين ترين سياه آمريكا از بسيج است و من امانت گرفتم آن را پس بدهيد.
و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته
جلال آقا خاني ۱۱/۱۱/۵۹